درباره مالک بن نویره آقای ابن حجر عسقلانی در کتاب الإصابة، ج5، ص560، رقم7712 را که ترجمه میکند، میگوید: قال المرزبانیّ: کان شاعرا شریفا فارسا معدودا فی فرسان بنی یربوع فی الجاهلیة وأشرافهم، وکان من أرداف الملوک، وکان النبی صلّى اللَّه علیه وآله وسلم استعمله على صدقات قومه، فلما بلغته وفاة النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلم أمسک الصدقة و فرّقها فی قومه.
مالک بن نویره شاعر و از شخصیتهای برجسته و جنگجو بود و جزو نامآوران بنییرموع در جاهلیت بود. وقتی که ایشان مسلمان شد پیغمبر اکرم دستور داد که او نماینده حضرت در قبیله خودش باشد و در زمان پیامبر اسلام او زکوات و صدقات و غیره را جمع میکرد و به مدینه میفرستاد.
مالک بن نویره شاعر و از شخصیتهای برجسته و جنگجو بود و جزو نامآوران بنییرموع در جاهلیت بود. وقتی که ایشان مسلمان شد پیغمبر اکرم دستور داد که او نماینده حضرت در قبیله خودش باشد و در زمان پیامبر اسلام او زکوات و صدقات و غیره را جمع میکرد و به مدینه میفرستاد.
آقای طبری در تاریخش، ج3، ص280 (در حوادث سال11 هجری) درباره کشتن مالک بن نویره به طور مفصل میآورد و اشاره میکند که آقای ابوقتاده هم همراه خالد بود، طبری میگوید:
وَکَانَ یُحَدِّثُ أَنَّهُمْ لَمَّا غَشُوا الْقَوْمَ رَاعُوهُمْ تَحْتَ اللَّیْلِ، فَأَخَذَ الْقَوْمُ السِّلاحَ قَالَ: فَقُلْنَا: إِنَّا الْمُسْلِمُونَ، فَقَالُوا: وَنَحْنُ الْمُسْلِمُونَ، قُلْنَا: فَمَا بَالُ السِّلاحُ مَعَکُمْ! قَالُوا لَنَا: فَمَا بَالُ السِّلاحُ مَعَکُمْ! قُلْنَا: فَإِنْ کُنْتُمْ کَمَا تَقُولُونَ فَضَعُوا السِّلاحَ، قَالَ: فَوَضَعُوهَا، ثُمَّ صَلَّیْنَا وَصَلُوا.
وقتی که ما حمله کردیم بر قبیله مالک بن نویره، اینها در برابر ما سلاح کشیدند و ما گفتیم که ما مسلمانیم، آنها هم گفتند: ما نیز مسلمانیم. گفتیم: اگر مسلمان هستید پس این سلاحها چیست؟ اسلحهها را به زمین گذاشتند. ما نماز خواندیم و قبیله آقای مالک هم با ما نماز خواندند.
تاریخ طبری، ج2، ص503 و تاریخ اسلام ذهبی، ج3، ص33
آقای ابن أعثم نیز مفصل درباره قضیه خالد نقل میکند و میگوید: وقتی که خالد بن ولید وارد منطقه بنیتمیم شد، با سپاهش از همه طرف آنان را محاصره کرد و در آن جا مسائلی پیش آورد تا آن جائی که دستور داد که پسرعموهای مالک را گردن بزنند.
فقال القوم: إنّا مسلمون فعلی ماذا تأمر بقتلنا؟ قال شیخ منهم: ألیس قدنهاکم ابوبکر عن ان تقتلوا من صلی للقبلة؟
ما همه مسلمان هستیم. چرا دستور به قتل ما میدهی؟ پیرمردی از آنها گفت: آیا ابوبکر دستور نداده که کسی را که به سوی قبله نماز خواند، حق کشتنش را ندارید؟
خالد بن ولید گفت: شما اصلاً یک لحظه هم نماز نخواندهاید. آقای ابوقتاده که از صحابه است، در مقابل خالد ایستاد و گفت: أشهد أنّک لا سبیل لک علیهم.
آقای خالد تو این حق را نداری که دستور کشتن اینها را صادر کنی.
خالد گفت: چطور؟ ابوقتاده گفت: من خود شاهد بودم که اینها در پشت سر ما نماز خواندند. ولی خالد نپذیرفت و دستور داد که اینها را یکی پس از دیگری گردن زدند. ابنأعثم در ادامه میآورد که: ابوقتاده با خداوند عهد کرد که در هیچ سفری همراه خالد بن ولید نباشد. خالد دستور داد که مالک را نیز گردن بزنند. مالک گفت: أتقتلنی و أنا مسلمٌ أصلی الی القبلة.
آیا دستور قتل مرا صادر میکنی و حال آنکه من مسلمانم و به قبله نماز میخوانم.
قال: لو کنتَ مسلماً لِما منعتَ الزکوة
خالد گفت: اگر چنانچه مسلمان هستی، چرا زکات نمیدهی؟
مالک گفت: پیغمبر اکرم دستور داده است که زکات را به نائب و خلیفه واقعی برسانیم و از این گونه سخنان بین مالک و خالد ردّ و بدل شد تا اینکه خالد گفت: هیچ راهی ندارم جز اینکه تو را بکشم. مالک به همسرش نگاه کرد و گفت: بهذه قتلتَنی
به خاطر این زنم میخواهی مرا بکشی تا بعد از من او را تصاحب کنی.
خالد گفت: نه، تو را من به خاطر رجوعت از اسلام میکشم. جالب این است که آقای ذهبی در تاریخ اسلام، ج3، ص33 صراحت دارد که: و قال لضرار بن الأزور: اضرب عنقه، فالتفت مالک الی زوجته ... وکانت فی غایة الجمال.
خالد به ضرار بن ازور گفت: گردن او را بزن، مالک به همسرش نگاه میکرد... و همسرش در نهایت زیبائی بود.
فضرب عنقه و جعل رأسه أحد أثافی قدر طبخ فیها طعام ثمّ تزوج خالد بالمرأة.
او را کشت و همان شب به همسر مالک بن نویره تجاوز کرد و سر بریده مالک بن نویره را که از شرفاء قومش بود برای پختن طعام در زیر دیگ قرار داد.
جالب این است که وقتی این خبر به مدینه رسید، ابوبکر سریعاً دستور داد که خالد به مدینه بیاید و در عبارتی که طبری در کتاب خود دارد، وقتی که جناب عمر چشمش به خالد افتاد گفت: قتلتَ امرءً مسلماً ثمّ نزوتَ علی امرأته، والله لأرجمنّک باحجارک.
مسلمی را میکشی و بر همسر او تجاوز میکنی. قسم به خدای عالم در حق تو حد جاری میکنم و تو را سنگسار خواهم نمود.
خالد که دید اوضاع خیلی خوب نیست، نزد ابوبکر رفت و گفت: من اجتهادی کردم و در این اجتهاد خود خطا نمودم. (مجتهد هم که اگر خطا کند یک اجر دارد و اگر خطا نکند دو اجر خواهد داشت). ابوبکر به عمر گفت: إنّ خالد تأوّل فأخطأ.
خالد تأویل و اجتهادی کرده و خطا نموده است.
لذا از حد زدن به خالد بن ولید صرف نظر کردند. جالب این است که وقتی ابوبکر با خالد ملاقات کرد و از طرف ابوبکر خاطر جمع شد، به مسجد برگشت و به عمر یک طعنه خیلی تند و دور از ادب زد و گفت: هلمّ الیّ یا بن أمّشملة، فعرف عمر أنّ أبابکر قد رضی عنه فلم یکلّمه و دخل بیته.
اسم مادرش را آورد ــ که بنده در ترجمه معذور هستم ــ و عبارت بسیار زشتی به کار برد.
این قضیه از قضایای خیلی دردآور در تاریخ است که واقعاً انسان نمیتواند هیچ توجیه عقلانی برای این کار داشته باشد.
آقای ابن أعثم نیز مفصل درباره قضیه خالد نقل میکند و میگوید: وقتی که خالد بن ولید وارد منطقه بنیتمیم شد، با سپاهش از همه طرف آنان را محاصره کرد و در آن جا مسائلی پیش آورد تا آن جائی که دستور داد که پسرعموهای مالک را گردن بزنند.
فقال القوم: إنّا مسلمون فعلی ماذا تأمر بقتلنا؟ قال شیخ منهم: ألیس قدنهاکم ابوبکر عن ان تقتلوا من صلی للقبلة؟
ما همه مسلمان هستیم. چرا دستور به قتل ما میدهی؟ پیرمردی از آنها گفت: آیا ابوبکر دستور نداده که کسی را که به سوی قبله نماز خواند، حق کشتنش را ندارید؟
خالد بن ولید گفت: شما اصلاً یک لحظه هم نماز نخواندهاید. آقای ابوقتاده که از صحابه است، در مقابل خالد ایستاد و گفت: أشهد أنّک لا سبیل لک علیهم.
آقای خالد تو این حق را نداری که دستور کشتن اینها را صادر کنی.
خالد گفت: چطور؟ ابوقتاده گفت: من خود شاهد بودم که اینها در پشت سر ما نماز خواندند. ولی خالد نپذیرفت و دستور داد که اینها را یکی پس از دیگری گردن زدند. ابنأعثم در ادامه میآورد که: ابوقتاده با خداوند عهد کرد که در هیچ سفری همراه خالد بن ولید نباشد. خالد دستور داد که مالک را نیز گردن بزنند. مالک گفت: أتقتلنی و أنا مسلمٌ أصلی الی القبلة.
آیا دستور قتل مرا صادر میکنی و حال آنکه من مسلمانم و به قبله نماز میخوانم.
قال: لو کنتَ مسلماً لِما منعتَ الزکوة
خالد گفت: اگر چنانچه مسلمان هستی، چرا زکات نمیدهی؟
مالک گفت: پیغمبر اکرم دستور داده است که زکات را به نائب و خلیفه واقعی برسانیم و از این گونه سخنان بین مالک و خالد ردّ و بدل شد تا اینکه خالد گفت: هیچ راهی ندارم جز اینکه تو را بکشم. مالک به همسرش نگاه کرد و گفت: بهذه قتلتَنی
به خاطر این زنم میخواهی مرا بکشی تا بعد از من او را تصاحب کنی.
خالد گفت: نه، تو را من به خاطر رجوعت از اسلام میکشم. جالب این است که آقای ذهبی در تاریخ اسلام، ج3، ص33 صراحت دارد که: و قال لضرار بن الأزور: اضرب عنقه، فالتفت مالک الی زوجته ... وکانت فی غایة الجمال.
خالد به ضرار بن ازور گفت: گردن او را بزن، مالک به همسرش نگاه میکرد... و همسرش در نهایت زیبائی بود.
فضرب عنقه و جعل رأسه أحد أثافی قدر طبخ فیها طعام ثمّ تزوج خالد بالمرأة.
او را کشت و همان شب به همسر مالک بن نویره تجاوز کرد و سر بریده مالک بن نویره را که از شرفاء قومش بود برای پختن طعام در زیر دیگ قرار داد.
جالب این است که وقتی این خبر به مدینه رسید، ابوبکر سریعاً دستور داد که خالد به مدینه بیاید و در عبارتی که طبری در کتاب خود دارد، وقتی که جناب عمر چشمش به خالد افتاد گفت: قتلتَ امرءً مسلماً ثمّ نزوتَ علی امرأته، والله لأرجمنّک باحجارک.
مسلمی را میکشی و بر همسر او تجاوز میکنی. قسم به خدای عالم در حق تو حد جاری میکنم و تو را سنگسار خواهم نمود.
خالد که دید اوضاع خیلی خوب نیست، نزد ابوبکر رفت و گفت: من اجتهادی کردم و در این اجتهاد خود خطا نمودم. (مجتهد هم که اگر خطا کند یک اجر دارد و اگر خطا نکند دو اجر خواهد داشت). ابوبکر به عمر گفت: إنّ خالد تأوّل فأخطأ.
خالد تأویل و اجتهادی کرده و خطا نموده است.
لذا از حد زدن به خالد بن ولید صرف نظر کردند. جالب این است که وقتی ابوبکر با خالد ملاقات کرد و از طرف ابوبکر خاطر جمع شد، به مسجد برگشت و به عمر یک طعنه خیلی تند و دور از ادب زد و گفت: هلمّ الیّ یا بن أمّشملة، فعرف عمر أنّ أبابکر قد رضی عنه فلم یکلّمه و دخل بیته.
اسم مادرش را آورد ــ که بنده در ترجمه معذور هستم ــ و عبارت بسیار زشتی به کار برد.
این قضیه از قضایای خیلی دردآور در تاریخ است که واقعاً انسان نمیتواند هیچ توجیه عقلانی برای این کار داشته باشد.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.