خدا در صحاح ستة
«صحاح ستّه» (صحیح های ششگانه) شش کتاب روائی اهل سنّت است که عموم علمی اهل سنّت عموم روایات آنها را صحیح میدانند مخصوصا دو کتاب أوّل ـ که نامشان میآید و به صحیحین مشهورند ـ که آنها را مثل قرآن صحیح میدانند. ما منکر صحیح بودن بعض از روایات آنها نیستیم امّا اینکه همه آنها صحیح باشد، این را منکریم. از جمله دلایلی که بری ردّ اعتقاد آنها داریم تضادّ بعض روایات است، چه آنکه یقینا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مطالب ضدّ و نقیض نفرموده است پس باید گفت راویان اخبار یا عمدا به آن حضرت دروغ بستند یا از روی نادانی و یا فراموشی مطالبی را به عنوان احادیث نبوی نقل نموده اند.
در اینجا ناچاریم بری روشن شدن بعض اذهان توضیح دهیم که شیعه کتابی که ادّعا داشته باشد همه روایات آن صحیح است ندارد. حتّی کتب اربعه شیعه نیز خالی از روایات غیر صحیح نیست و لذا علمی این مکتب آنها را بررسی کرده و روایات غیر صحیح را کنار میزنند. از این گذشته از آنجا که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام منتهی تلاش خود را بری حفظ جان اقلیّت شیعه بهکار میبردند، گاهی روایاتی موافق آنچه که اهل سنّت بدان اعتقاد دارند میگفتند تا افرادی که به عنوان جاسوس های درباری برای شناخت شیعیان در محضر ائمّه علیهم السلام حاضر میشدند نتوانند آنها را بشناسند و در مواردی دیگر روایت حق را بیان میکردند در حالی که ممکن است هر دو دسته روایت با سند صحیح نقل شده باشد. و این نیز یکی از علل اختلاف روایات میباشد. البته آنان راه های کلّی شناخت روایات حق را بیان فرمودند که یکی از آنها مخالف بودن با عقاید عامّه است بدینمعنی که اگر دو روایت به دست ما رسید که یکی موافق عامّه و دیگری مخالف آنها است و هر دو آنها از نظر سند بی إشکال است حق با روایتی است که مخالف قول عامّه است. بنابراین، اگر در این نوشتار و به طور کلی سلسله بررسی های صحاح ستّه به اشکالاتی برمیخوریم که مشابه آن به روایات ما نیز وارد است علّت آن روشن باشد.
یکی دیگر از راه های شناخت روایات صحیح از غیر صحیح، مطابق عقل و نقل، موافقت و مخالفت آنها با قرآن است. بدین معنی که اگر دو روایت، هر دو با سند صحیح به دست ما رسید که با هم در تضادّ بودند آنکه با قرآن مخالف است دستور داریم که آن را به دیوار بزنید.
ما در این بررسیها برآنیم که یکی از د و مطلب را به اثبات برسانیم:
1. روایات صحاح، مخصوصا صحیحین که از نظر اهل سنّت «اصحّ الکتب بعد القرآن» یعنی صحیحترین کتابها بعد از قرآن نامیده شده چنین نیست که همه روایات آن صحیح باشد.
2. اگر قبول کنند که همه روایات آن صحیح است باید اوّلاً به اشکالاتی که مطرح میشود پاسخ گویند و ثانیا قبول کنند آنانی را که اینان برایشان ارج و قرب قائلند زیر علامت سؤال بزرگی میباشند.
از آنجا که شش کتاب مذکور یکنواخت چاپ نشده است آنچه که ما از آن استخراج کردیم بدین شرح است:
1. صحیح بخاری، تألیف: «محمد بن إسماعیل بخاری» متوفّی 256 هجری، 9 جزء در 3 مجلّد، چاپ دار الجیل بیروت.
2. صحیح مسلم، تألیف: «مسلم بن حجّاج نیشابوری» متوفّی 261 هجری، 5 جلد که جلد پنجم آن فهرست توضیح آنکه چهار کتاب اخیر، چاپ دار الفکر بیروت میباشد.
(3)
است. چاپ دار احیاء التراث العربی، بیروت.
3. سنن ابن ماجه، تألیف: «حافظ أبو عبد اللّه محمّد بن یزید قزوینی» متوفّی 275 هجری، دو جلد.
4. سنن ترمذی، تألیف: «أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة» متوفّی 279 هجری، 5 جلد.
5. سنن أبی داود، تألیف: «حافظ أبو داود سلیمان بن اشعث سیستانی» متوفّی 275 هجری، 4 جلد در دو مجلّد.
6. سنن نَسائی، تألیف: «أبو عبد الرحمان أحمد بن شعیب بن علیّ نَسائی» متوفّی 303 هجری، 8 جلد در 4 مجلد.
از دانشمندان و محقّقین محترم تقاضا داریم با انتقادات و راهنمایی های خود ما را مورد لطف خود قرار دهند.
از خداوند بزرگ خواهانیم که توفیق بررسی های سایر مطالب صحاح را عنایت فرموده و از درگاهش مسألت داریم که به ما و همه آنانکه در راه اعتلای راه اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام تلاش میکنند اخلاص کامل مرحمت فرماید.
(4)
«سبحان اللّه عمّا یصفون»(1)
خدی تعالی از هر چه وصفش کنند منزّه است.
شیعه، با پیروی از دستور پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:
«انّی تارک فیکم ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی. أحدهما اعظم من الآخر: کتاب اللّه حبل ممدود من السّماء إلی الأرض. وعترتی اهل بیتی ولن یتفرّقا حتّی یردا علی الحوض. فانظروا کیف تخلفونی فیه»،(2) به اهل بیت آن بزرگوار تمسّک کرده و هرگز گمراه نمیشود و اگر همه فرقه های اسلامی دستور فوق را اجرا کرده و در اصول و فروع دین از راهنماییها و دستورات اهل بیت پاک پیامبرشان صلی الله علیه و آله بهره میجستند، هم وحدت مورد نظر شارع حفظ شده و هم در گمراهی قرار نمیگرفتند.
شیعه، همانگونه که فروع دین خود را در بست از ائمه اهل بیت علیهم السلام گرفته و بدون چون و چرا آن را میپذیرد، در اصول دین نیز با استفاده از راهنماییها و استدلال های آن بزرگواران حقّ را از ناحقّ و صحیح را از ناصحیح تشخیص داده و از آنان جدا نمیشود.
اوّلین اصل از اصول اعتقادات توحید است، یعنی خدا را به یگانگی شناختن و او را از صفات مخلوقین منزّه دانستن و بری او همتا و شریکی قرار ندادن.
ائمّه اهل بیت علیهم السلام با بیان روشن خویش به ما آموختند که خدا جسم نیست تا دیده شود و هر چه که دیده شده و یا امکان دیده شدنش وجود داشته باشد مخلوق اوست بدین معنی که یا خداوند او را خلق کرده است و یا اثری از مخلوق او میباشد. او «برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم» بوده و هرگز ـ حتّی با عقل مجرّد ـ قابل درک نیست. نه دست دارد و نه پا و نه انگشت. نه در مکان است و نه در زمان، که او خود آفریننده زمان و مکان است. نه میخندد و نه میگرید و نه از چیزی تعجّب میکند. نه محدود به حدودی است. نه فوقی برایش تصوّر میشود و نه تحتی. نه شبها به پایین آمده و نه به خواب کسی میآید. نه به چیزی جاهل است که باید به او آموخت و نه از علم او چیزی کم میشود، چنانچه چیزی هم به آن افزوده نمیگردد.
با نگاهی به ابواب مختلف کتاب توحید از اصول کافی حقیقت امر در این اصل مهمّ اعتقادی ـ بلکه مهمّترین اصل آن ـ برایمان روشن میشود.
به عنوان مثال، در باب نهم از آن کتاب (سی و دومین باب از اصول کافی) با عنوان: «باب فی ابطال الرّؤیة»، 12 روایت نقل میکند که در آنها مسأله دیده شدن خدا با صراحت رد شده است. ما در اینجا دومین روایت آن را میآوریم تا نظر مبارک اهل بیت علیهم السلام بری جویندگان حقیقت روشن شود:
(1) آیه 91 از سوره مؤمنون و آیه 159 از سوره صافّات.
(2) سنن ترمذی، ج 5، ص 622، کتاب المناقب، باب مناقب اهل بیت النبی (صلّی اللّه علیه وسلم)، ح 3788.
خلاصه ترجمه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «من چیزی در میان شما باقی میگذارم که اگر به آن چنگ زدید هرگز گمراه نمیشوید. یکی از آن دو از دیگری بزرگتر است. کتاب خدا ـ ریسمانی که از آسمان به زمین کشیده شده، و عترتم ـ اهل بیتم ـ و این دو تا ابد از هم جدا نمیشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. پس بنگرید که بعد از من با این دو (امانت) چه میکنید».
(5)
«صفوان بن یحیی میگوید که أبو قرّة محدّث (از محدّثین اهل سنّت) از من خواست که از إمام رضا علیه السلام برایش اجازه بگیرم. چون حضرتش به او اجازه فرمودند سؤالاتی از حلال و حرام و احکام نمود تا آنکه از توحید پرسید و گفت: برایمان روایت شده که خدا دیدن خود و سخن گفتن با خود را بین دو پیامبر تقسیم کرد. کلام و صحبت را به موسی علیه السلام و دیدن را به محمّد صلی الله علیه و آله عطا کرد.(1)
إمام رضا علیه السلام فرمود: پس چه کسی از جانب خدا بری جنّ و انس خبر آورد که: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ»(2) و «لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْما»(3) و «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ»(4)؟ آیا او محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نبود؟ گفت: آری. فرمود: چگونه میشود که مردی به مردم بگوید که من از جانب خدا آمدم و آنها را به امر خدا به سوی خدا بخواند و بگوید که: «لا تدرکه الابصار» و «لا یحیطون به علما» و «لیس کمثله شیء» آنگاه بگوید که من او را دیدم و به او احاطه علمی پیدا کردم و او به صورت بشر است؟ آیا حیا نمیکنید؟ بیدینها هم نتوانستند به او اینگونه إشکال کنند که از جانب خدا چیزی میآورد آنگاه خلاف آن را میگوید. أبو قرّه گفت: در قرآن آمده است: «ولقد رآه نزلة أخری»(5) إمام رضا علیه السلام فرمود: دنباله این آیه معلوم میکند که چه دید. میفرماید: «ما کذب الفؤاد ما ری»(6) یعنی: قلب او آنچه را که چشمش دید دروغ نگفت. سپس بیان میکند که آن حضرت چه دید. میفرماید: «لقد ری من آیات ربّه الکبری»(7) آیات خدا غیر خداست و خداوند میفرماید: «ولا یحیطون به علما» وقتی چشم بتواند او را ببیند به او احاطه علمی و معرفت پیدا کرده است.
أبو قرّه گفت: پس تو روایات را تکذیب میکنی؟ أبو الحسن علیه السلام فرمود: وقتی روایات، مخالف قرآن باشد آن را تکذیب میکنم. آنچه مسلمانان بر آن اتفاق دارند این است که احاطه علمی به خدا ممکن نیست و هیچ چشمی او را درک نمیکند و چیزی شبیه او نیست».(8)
(1) سنن ترمذی، ج 5، ص 368، کتاب تفسیر القرآن، باب 53، ومن سورة والنجم، ح 3278.
«... انّ اللّه قسم رؤیته وکلامه بین محمّد صلی الله علیه و سلم و موسی فکلّم موسی مرّتین و رآه محمّد صلی الله علیه و سلم مرّتین».
(2) سوره انعام، آیه 103، یعنی: چشمها او را نمیبیند. (گفتهاند اگر درک همراه بصر باشد به معنی دیدن با چشم است).
(3) سوره طه، آیه 110، یعنی: (نه تنها چشم نمیتواند او را ببیند) علم کسی (هم) نمیتواند او را بشناسد. (ممکن است انسان چیزی را نبیند ولی به خصوصیات آن عالم باشد و خدا از این جهت هم منزّه است که کسی بتواند به او احاطه علمی پیدا کند).
(4) سوره شوری، آیه 11، یعنی: هیچ چیزی مثل او نیست.
(5) سوره نجم، آیه 13، یعنی: یکبار دیگر او را دید.
(6) همان، آیه 11.
(7) همان، آیه 18، یعنی: همانا او مقداری از آیات بزرگ خدا را مشاهده کرد.
(8) «... صفوان بن یحیی قال:
سألنی أبو قرّة المحدّث أن أدخله علی أبی الحسن الرضا علیه السلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لی فدخل علیه فسأله عن الحلال والحرام و الأحکام حتّی بلغ سؤاله إلی التوحید فقال أبو قرّة: انّا روینا أنّ اللّه قسم الرؤیة والکلام بین النبیّین فقسم الکلام لموسی و لمحمّد الرؤیة، فقال أبو الحسن علیه السلام : فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثقلین من الجنّ و الانس ؟ «لا تدرکه الأبصار، ولا یحیطون به علما، ولیس کمثله شیء» أ لیس محمّد صلی الله علیه و آله و سلم قال: بلی، قال: کیف یجیء رجل إلی الخلق جمیعا فیخبرهم أنّه جاء من عند اللّه وأنّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه، فیقول: «لا تدرکه الأبصار، ولا یحیطون به علما، ولیس کمثله شیء» ثمّ یقول: أنا رأیته بعینی وأحطت به علما وهو علی صورة البشر؟! أما تستحون؟ ما قدرت الزنادقة أن ترمیه بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء ثمّ یأتی بخلافه من وجه آخر. قال أبو قرّة: فانّه یقول: «ولقد رآه نزلة أخری» فقال أبو الحسن علیه السلام : انّ بعد هذه الآیة ما یدلّ علی ما ری حیث قال: «ما کذب الفؤاد ما ری» یقول: ما کذب فؤاد محمّد صلی الله علیه و آله و سلم ما رأت عیناه ثمّ أخبر بما ری فقال: «لقد ری من آیات ربّه الکبری» فآیات اللّه غیر اللّه وقد قال اللّه: «ولا یحیطون به علما» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم ووقعت المعرفة، فقال أبو قرّة: فتکذّب بالرّوایات ؟ فقال أبو الحسن علیه السلام : إذا کانت الرّوایات مخالفة للقرآن کذّبتها وما أجمع المسلمون علیه أنّه لا یحاط به علما ولا تدرکه الأبصار ولیس کمثله شیء».
(6)
این روایت و سایر روایات این باب، بر ردّ آنچه که از عامّه (اهل سنّت) در باب دیده شدن خدی متعال نقل شده است میباشد حال روایات صحاح ستّه را مروری کرده و آنها را بررسی مینماییم.
1. خدا دیده میشود
اوّلین مطلبی که در این بررسی بدان توجّه میدهیم این است که صاحبان صحاح ـ به استثنی نسائی ـ روایاتی نقل کردهاند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «خداوند در آخرت دیده میشود.(1) ما این روایات را یک به یک بررسی کرده و از اهل انصاف قضاوت میطلبیم:
حدیث أوّل: «روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به ماه شب چهارده نگریست و فرمود: همانطور که شما این ماه را میبینید به زودی پروردگارتان را بی هیچ مانع و مزاحمتی خواهید دید».(2)
(1) اکثریّت قریب به اتفّاق علمی عامّه قائلند که خدا در قیامت دیده میشود و عدّهی نیز دیدن خدا در دنیا را هم ممکن میدانند و حتّی میگویند که عدّهی خدا را در خواب دیدند. مضحکتر آنکه بری دیدن خدا در خواب، نمازی نیز با کیفیّتی مخصوص بیان کردند!
(2) الف ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 145، باب مواقیت الصلاة وفضلها، باب فضل صلاة العصر و نیز ص 150، باب فضل صلاة الفجر، وج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 156، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 439 و 440، کتاب المساجد ومواضع الصلاة، باب 37، ح 211 و 212.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 63 و 64، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 177 و 178، وج 2 ص 1451، کتاب الزهد، باب 39، (آخرین باب از سنن)، در ضمن حدیثی طولانی به شماره 4336.
لازم است در اینجا توضیحی را که در پاورقی ابن ماجه (ص 63) در معنی «جهمیّه» نقل شده بیاوریم:
«محمد فؤاد عبد الباقی» که بر سنن ابن ماجه پاورقی زده است چنین مینویسد:
«(الجهمیّة) هم الطائفة من المبتدعة، یخالفون اهل السنّة فی کثیر من الاصول کمسألة الرؤیة واثبات الصّفات. ینسبون إلی جهم بن صفوان من اهل الکوفة».
یعنی: اینان گروهی از بدعتگذارانند که با اهل سنّت در بسیاری از اصول، مانند رؤیت (یعنی دیدن خدا) و اثبات صفات (یعنی داشتن اعضاء و جوارح که به زودی متعرّض آن خواهیم شد)، مخالفت میکنند. آنها منسوب به جهم بن صفوان از اهالی کوفه میباشند.
با دقت در این توضیح به دو مطلب میتوان پی برد:
أوّل آنان که منکر رؤیت خدا و داشتن صفات میباشند بدعتگذارند!
دوم ـ عقیده به رؤیت و امثال آن جزء اصول اعتقادات اهل سنّت است!
د ـ سنن ترمذی ج 4، ص 592، کتاب صفة الجنّة، باب ما جاء فی رؤیة الربّ تبارک و تعالی (باب 16)، ح 2551.
هـ ـ سنن أبی داود، ج 4، ص 4 ـ 233، کتاب السنّة، باب فی الرؤیة، ح 4729 و 4731.
متن یکی از احادیث صحیح بخاری چنین است: (وعلی هذه فقس ما سواها).
«... عن جریر قال: کنّا عند النبی صلی الله علیه و سلم فنظر إلی القمر لیلة ـ یعنی البدر ـ فقال: انّکم سترون ربّکم کما ترون هذا القمر لا تضامّون فی رؤیته...».
(7)
حدیث دوم: «روزی مردم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند آیا ما پروردگارمان را روز قیامت میبینیم؟ فرمود: آیا در دیدن ماه در شب چهارده که ابری مانع نباشد ضرر میکنید؟ گفتند: نه، یا رسول اللّه! فرمود: آیا در دیدن خورشید که ابری جلوی آن نباشد ضرری مینمائید؟ گفتند: نه. فرمود: همانا شما خدا را میبینید».(1)
لابدّ خوانندگان محترم توجّه دارند که تشبیه دیدن خدا به دیدن ماه و خورشید، راه هرگونه توجیه را میبندد که مثلاً بخواهند بگویند منظور از دیدن خدا، دیدن به قلب است نه با چشم سر و امثال آن. علاوه بر این، اهل سنّت خود اینگونه روایات را به ظاهر خویش باقی گذاشته و راه هر گونه توجیه را بستهاند.
(بگذریم از اینکه در دیدن خورشید به ما ضرر میرسد!).
اینگونه روایتها آنچنان شایع بود که مردم ـ و مخصوصا پیروان اهل بیت علیهم السلام ـ در هر عصری به امامان بزرگوار رجوع کرده و از آنان حقیقت امر را جویا میشدند و آن بزرگواران با دلایل قرآنی و عقلی، حدیث دیده شدن خدا را کذب محض دانسته و آنان را از چنین اعتقادی برحذر مینمودند. چنانچه از روایاتی که در کتب روائی شیعه موجود است به خوبی این موضوع روشن میشود که نمونه آن را از رجوع أبو قرّه شرح دادیم.
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 204، باب فضل السجود (از کتاب الصلاة) و ج 8، ص 147، باب ما جاء فی الرقاق و... باب الصراط جسر جهنّم وبه همین مضمون در ج 6، ص 56، تفسیر سوره نساء، و ج 9، ص 156 و 158، کتاب التوحید، باب و کان عرشه علی الماء.
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 163 به بعد، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 300 و 302 و ج 4، ص 2279، کتاب الزهد و الرقّائق، ح 16.
ج ـ سنن ابن ماجه، همان، ح 179.
د ـ سنن ترمذی همان، ص 594، باب 17، ح 2554.
هـ ـ سنن أبی داود، همان، ح 4730.
متن یکی از احادیث صحیح مسلم چنین است:
«انّ ناسا فی زمن رسول اللّه صلی الله علیه و سلم قالوا: یا رسول اللّه! هل نری ربّنا یوم القیامة؟ قال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم: نعم. قال: هل تضارّون فی رؤیة الشمس بالظهیرة صحوا لیس معها سحاب؟ وهل تضارّون فی رؤیة القمر لیلة البدر صحوا لیس فیها سحاب؟ قالوا: لا یا رسول اللّه ! قال: ما تضارّون فی رؤیة اللّه تبارک و تعالی یوم القیامة إلاّ کما تضارّون فی رؤیة أحدهما...».
سایر روایات نیز مشابه همان است که همگی دلالت میکند که خدا در قیامت دیده میشود.
(8)
اینک روایاتی دیگر از صحاح ستّه در همین زمینه:
«چون قیامت برپا شد مؤمنین دنبال کسی میروند که از آنها شفاعت کند. ابتدا نزد حضرت آدم علیه السلام رفته و از او تقاضا میکنند. او گناه خویش را یادآوری کرده و عذر میخواهد و میگوید به نزد نوح علیه السلام بروید آنها نزد حضرت نوح علیه السلام میروند و همان تقاضا را از او مینمایند او آنها را به إبراهیم علیه السلام ارجاع میدهد و آن حضرت به موسی و او به عیسی علیهما السلام (و هر کدام ـ غیر از حضرت عیسی علیه السلام ـ گناهان خود را مانع شفاعت میدانند!) تا آنکه نزد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم میروند. آن حضرت نزد خدا رفته و از او اجازه میگیرد و چون او را دید به سجده میافتد...».(1)
این روایت نیز به خوبی میرساند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آنجا که بود خدا را ندیده بود و چون نزد او رفت (که خواهیم گفت یعنی تا خانه خدا رفت و خدا در آن موقع در خانه خویش بود!) او را دید!
آری، وقتی اهل بیت پیامبر علیهم السلام ـ که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سفارش اکید به پیروی از آنها نموده ـ خانهنشین شوند، نه تنها احکام خدا زیر پا میرود و بدعت جی سنّت را میگیرد، بلکه خدا و صفات او نیز ملعبه بازیگران میگردد.
لابدّ خوانندگان محترم از خود میپرسند که مؤمنین چرا ابتدا نزد پیامبر خودشان نرفته و در خانه دیگران را کوبیدند، آنهم از ابتدا در خانه آدم أبو البشر علیه السلام که از انبیاء اولو العزم نبود؟ و چرا او و سایر انبیا ـ که میدانستند اینان از مؤمنین و از پیروان پیامبر آخر الزمانند ـ آنان را به پیامبر خودشان ارجاع ندادند و چراهای دیگر که لابدّ پاسخ آنها را صاحبان صحاح، یا جاعلان حدیث میدانند!
ما در بررسی «پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در صحاح» به خواست خدا، خواهیم خواند که از نظر بعض روایات آنها موسی و یونس و... مقامشان از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برتر است. چرا موسی علیه السلام شفاعت نکرد؟ چرا نامی از یونس علیه السلام نیست؟ و نیز خواهیم خواند که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مأمور به اقتداء و پیروی از داود علیه السلام بود، چرا نامیاز مقتدی آن حضرت نیست؟! گوئیا مردم در صحری محشر وقتی حقایق را دیدند بطلان این روایات برایشان آشکار گردیده است ! (البته در آنجا بطلان بسیاری از روایات صحاح، برایشان آشکار خواهد شد و ما نیز در این بررسیها میخواهیم ـ به خواست خدا ـ قبل از قیامت آن را آشکار کنیم).
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 21 و 22، ابتدی تفسیر سوره بقره و مشابه آن در ج 8، ص 145، کتاب الدعوات، باب صفة الجنّة والنار، و ج 9، ص 149 و 161، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... و باب وکان عرشه علی الماء.
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 87 ـ 180، کتاب الایمان، باب 84، ح 322 إلی 329.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1442، کتاب الزهد، باب ذکر الشفاعة (باب 37)، ح 4312.
این روایات، نوعا از انس بن مالک نقل شده و اندکی طولانی است و در بعض از آنها آنانیکه بری شفاعت نزد انبیاء میروند عموم مردمند و در بعض از آنها ـ چنانچه در ترجمه آن نوشتیم ـ مؤمنینند.
حال فرازهایی از متن یکی از روایات صحیح بخاری را در اینجا میآوریم:
«یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیقولون لو استشفعنا إلی ربّنا، فیأتون آدم... فیقول لست هناکم ویذکر ذنبه فیستحی. ائتوا نوحا... فیأتونه فیقول لست هناکم ویذکر سؤاله ربّه ما لیس له به علم فیستحی فیقول... فیقول ائتوا محمدا صلی الله علیه و سلم ... فیأتونی فأنطلق حتّی أستأذن علی ربّی فیؤذن فإذا رأیت ربّی وقعت ساجدا...».
(9)
حدیثی دیگر از رؤیت خدا:
این حدیث اندکی طولانی است که ما آن قسمت را که به بحث مربوط است نقل میکنیم:
«بری خدا فرشتگانی است که در میان مردم میروند و اهل ذکر را میجویند و چون آنان را یافتند با بالهایشان آنها را احاطه میکنند. خدا از اینان میپرسد که بندگان من چه میگویند؟ در جواب اظهار میدارند که آنان ترا تسبیح گفته و به حمد و تمجید تو مشغولند. میپرسد آیا مرا دیدند؟ میگویند نه، به خدا ترا ندیدند. میگوید: چگونه خواهند بود آنگاه که مرا ببینند؟ میگویند: اگر ترا ببینند هم بهتر ترا عبادت میکنند و هم بیشتر ترا تسبیح و تمجید مینمایند...».(1)
با توجه به اینکه در قیامت عبادتی نیست بلکه آنجا محلّ پاداش یا کیفر اعمال است و نه محلّ عمل، پس اینکه فرشتگان به خدا میگویند: اگر ترا ببینند بهتر ترا عبادت میکنند، یعنی اگر ترا در دنیا ببینند.
نتیجهی که از این روایت میگیریم این است که دیدن خدا در دنیا نیز ممکن است ولی چون خدا از ما خیلی دور است ـ چنانچه به زودی خواهد آمد ـ بشر نمیتواند او را در این دنیا ببیند.
از اشکال دیگری که در آخر این حدیث طولانی نقل شده صرفنظر میکنیم که:
«... خداوند به فرشتگان میفرماید: من شما را شاهد میگیرم که آنان را آمرزیدم. فرشتهی میگوید: خدایا ! یک نفر در میان آنان است که جزء ایشان نیست (یعنی اهل ذکر و عبادت نیست) بلکه بری کاری نزدشان آمده. میفرماید: اینان همنشینانی هستند که هر کس با آنها بود شقی نمیشود».
«... هم الجلساء لا یشقی بهم جلیسهم».
ما قضاوت را به خوانندگان محترم وامیگذاریم.
حدیثی دیگر: در این حدیث علاوه بر دیده شدن خدا، شکل خدا نیز مورد نظر است. دقت کنید:
«خداوند در قیامت به صورتی غیر از صورتی که مردم میشناسند نزد آنها میآید و میگوید: من پروردگارتان هستم. گویند: از تو به خدا پناه میبریم. ما همینجا میمانیم تا پروردگارمان بیاید، چون بیاید ما او را میشناسیم. آنگاه خدا به صورتی که میشناسند میآید و میگوید که من پروردگار شما هستم. گویند که تو پروردگار مائی». و در روایتی دیگر خداوند میفرماید:
«آیا بین شما و او نشانهی است که به وسیله آن او را بشناسید؟ گویند: آری، ساق؛ و خدا ساق خویش را آشکار میکند».(2)
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 8، ص 8 ـ 107، کتاب الدعوات، باب فضل ذکر اللّه عزّ وجلّ.
ب ـ سنن ترمذی ج 5، ص 540، کتاب الدعوات، باب 130، ح 3600.
«عن أبی هریرة قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلّم: انّ للّه ملائکة یطوفون فی الطریق یلتمسون اهل الذکر. فإذا وجدوا قوما یذکرون اللّه تنادوا هلمّوا إلی حاجتکم. قال فیحفونهم باجنحتهم إلی السماء الدنیا. قال فیسألهم ربّهم ـ وهو اعلم منهم ـ ما یقول عبادی؟ قالوا: یقولون یسبّحونک ویکبّرونک ویحمدونک ویمجّدونک. قال: فیقول هل رأونی؟ قال: فیقولون لا واللّه ما رأوک قال: فیقول وکیف لو رأونی؟ قال: یقولون لو رأوک کانوا اشدّ لک عبادة واشدّ لک تمجیدا واکثر لک تسبیحا...».
(2) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 198، تفسیر سوره نآ والقلم، وج 9، ص 156 و 159، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 164 و 168، کتاب الایمان، باب معرفة طریق الرؤیة (باب 81)، ح 299 و 302.
متن حدیث صحیح مسلم ـ البته قسمتی که به بحث مربوط است و با توجه به اختلاف کمی که با صحیح بخاری دارد ـ چنین است: «... فیأتیهم اللّه، تبارک و تعالی، فی صورة غیر صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: نعوذ بالله منک هذا مکاننا حتّی یأتینا ربّنا. فإذا جاء ربّنا عرفناه. فیأتیهم اللّه تعالی فی صورته التی یعرفون. فیقول: أنا ربّکم. فیقولون: أنت ربّنا...». وفی روایة أخری:
«... فیقول: هل بینکم وبینه آیة فتعرفونه بها؟ فیقولون: نعم. فیکشف عن ساق... ».
وفی صحیح البخاری: «... فیکشف عن ساقه...». (ج 9، ص 159).
(10)
راستی آیا ما خدا را به صورتی خاصّ دیدیم تا او را به همان صورت بشناسیم که اگر با صورتی دیگر نزد ما حاضر شود او را انکار کنیم؟ اگر دیدیم کی و کجا؟ و اگر ندیدیم ـ که دیده نمیشود تا بتوانیم ببینیم ـ چگونه از او صورتی خاصّ میشناسیم؟ از این گذشته، «ساق» چه نشانهی است؟ چه کسی گفته است که بین ما و خدا ساق او نشانه میباشد؟
بعض از شارحین گفتهاند که «ساق» یعنی «شدّت». حال، چگونه خدا شدّت خود را به ما مینمایاند؟! این دیگر چگونه علامتی است ! «شدّت خدا»!!
تعجّب است از راویان و ناقلان حدیث که نسنجیده هر روایتی را ـ ولو هر چند بی معنی باشد ـ به صرف اعتماد به راویان، آن را نقل میکنند! خدا دیده میشود، خدا میآید، خدا ساق دارد، بین ما و خدا نشانهی میباشد که با آن، او را میشناسیم! اینها همه نتیجه دور شدن از اهل بیت پیامبر علیهم السلام است.
چند روایت دیگر:
«دو بهشت از نقره است ـ ظروف آن و آنچه که در آن است ـ و دو بهشت از طلا است ـ ظروف آن و آنچه که در آن است ـ و بین قوم (یعنی آنانکه در آن دو بهشت جی دارند) و بین دیدن پروردگارشان (مانعی) نیست مگر آنکه بر چهره خداوند رداء کبریایی در بهشت عدن میباشد (که مانع دیدن چهره او میباشد)».(1)
«وقتی اهل بهشت داخل بهشت شدند خدی تبارک و تعالی میفرماید: آیا چیزی میخواهید بیفزایم؟
... آنگاه خداوند حجاب را کنار میزند. چیزی به آنها محبوبتر از نظر به پروردگارشان داده نشده است».(2)
(1) الف ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 163، کتاب الایمان، باب اثبات رؤیة المؤمنین ربّهم سبحانه و تعالی (باب 80)، ح 296.
ب ـ سنن ترمذی ج 4، ص 581، کتاب صفة الجنّة، باب 3، ح 2528.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة، ح 186.
«جنّتان من فضّة، آنیتهما و ما فیهما، و جنّتان من ذهب، آنیتهما وما فیهما. وما بین القوم وبین ان ینظروا إلی ربّهم إلاّ رداء الکبریاء علی وجهه فی جنّة عدن».
(2) الف ـ صحیح مسلم، همان، ح 297.
ب ـ سنن ترمذی ج 5، ص 267، تفسیر سوره یونس، ح 3105، (مشابه روایت مسلم).
ج ـ سنن ابن ماجه، همان، ص 67، ح 187.
«إذا دخل اهل الجنّة الجنّة، قال: یقول اللّه تبارک و تعالی: تریدون شیئا ازیدکم؟... قال: فیکشف الحجاب. فما اعطوا شیئا احبّ الیهم من النظر إلی ربّهم عزّ وجلّ».
(11)
ترمذی روایت دیگری نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بعد از تعریف از نعمت های بهشت میفرماید:
«واکرمهم علی اللّه من ینظر إلی وجهه غدوة وعشیّة».(1)
«اهل بهشت به نعمت های آن سرگرمند که ناگهان نوری بر آنان میتابد. اینان سر را بلند میکنند. در این هنگام (میبینند که) پروردگارشان از بالی سر آنها بر آنان اشراف پیدا کرده است. میگوید: سلام علیکم ی اهل بهشت! و این همان قول خداوند است (که در سوره یاسین، آیه 58 فرمود:) سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. (یعنی سلام، کلمهی از جانب خدی مهربان). خدا به آنان مینگرد و آنان به خدا، و تا وقتی که به او نگاه میکنند به چیزی از نعمت های بهشت توجّه نمینمایند. تا آنگاه که (خداوند) در حجاب قرار میگیرد و نور و برکتش در سرزمینشان میماند».(2)
این روایتها نیز به خوبی بیانگر این است که یکی از نعمت های بهشت نگاه مؤمنان به خداوند است که آن بالاترین و بهترین نعمتها میباشد.
در مقابل اینگونه روایات، عایشه به شدّت دیده شدن خدا را ردّ میکند. روایات مربوطه، اگر چه در باب های مختلف صحاح نقل شده ولی ظاهرا همه آنها مربوط به گفتگوی مسروق بن عبد الرحمان و عایشه است. مسروق عقیده داشت که خدا دیده میشود و عایشه دیدن خدا را انکار میکند. آن یک به قرآن استشهاد مینماید و این یک با استفاده از آیاتی دیگر و نیز از حدیث نبوی، خلاف آن را ثابت میکند.
در دنباله این گفتگو مطالبی نیز از ابوذر، أبو هریرة و ابن عبّاس نقل میکنیم:
«مسروق میگوید به عایشه گفتم: ی مادر! آیا محمّد صلی الله علیه و آله پروردگارش را دید؟ گفت: همانا از این سؤال تو مو بر تنم سیخ شد! سه چیز است که هر کس بری تو حدیث کرد دروغ گفته است: کسی که بری تو نقل کند که محمّد صلی الله علیه و آله پروردگارش را دید، حتما دروغ گفته است. سپس این آیه را خواند:
(چشمها او را نمیبیند و او چشمها را میبیند و او لطیف و خبیر است)(3)...»
(1) ج 4 سنن، ص 594، کتاب صفة الجنّة، باب 17، ح 2553، و ج 5، ص 402، تفسیر سوره قیامت، ح 3330.
یعنی: گرامیترین آنها نزد خدا کسی است که هر صبح و شام به چهره خدا مینگرد.
(2) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 66، مقدّمه، باب 13، ح 184.
«بینا اهل الجنّة فی نعیمهم إذ سطع لهم نور. فرفعوا رؤوسهم. فإذا الرّبّ قد اشرف علیهم من فوقهم فقال: السلام علیکم یا اهل الجنّة! قال: وذلک قول اللّه: سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ. قال: فینظر الیهم و ینظرون إلیه. فلا یلتفتون إلی شیء من النعیم ما داموا ینظرون إلیه حتّی یحتجب عنهم و یبقی نوره و برکته علیهم فی دیارهم».
(3) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 176، تفسیر سوره والنجم و مختصر آن در ج 9، ص 142، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: «أَنَا الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِین».
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 160، کتاب الایمان، باب 77، ح 289، و تفصیل آن حدیث 287.
متن زیر از تفسیر سوره والنجم از صحیح بخاری است:
«... عن مسروق قال: قلت لعایشه: یا امّتاه! هل ری محمّد صلی الله علیه و سلم ربّه؟ فقالت: لقد قفّ شعری ممّا قلت. أین أنت من ثلاث من حدّثکهنّ فقد کذب: من حدّثک أنّ محمدا صلی الله علیه و سلم ری ربّه فقد کذب. ثمّ قرأت: لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وُهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر... (سوره انعام، آیه 103)».
(12)
«مسروق میگوید: نزد عایشه بودم. به من گفت: ی أبو عایشه! سه چیز است که اگر کسی به یکی از آنها تکلّم کند افترائی بزرگ به خدا زده است. گفتم: آنها چیست؟ گفت: هر که بپندارد که محمّد صلی الله علیه و آله پروردگارش را دید به خدا افترائی بزرگ زد. گفتم: ی امّ المؤمنین! اینقدر تند نرو، آهستهتر، مگر خداوند نفرمود: (او تحقیقا خدا را در افقی آشکارا دید؟ و همانا یکبار دیگر او را دید؟) گفت: من اوّل کسی هستم از این امّت که از رسول خدا صلی الله علیه و آله در اینباره پرسیدم. گفت: فقط جبرئیل بود که او را بر صورت اصلیش غیر از این دو بار ندیدم. او از آسمان به زمین میآمد در حالی که عظمت خلقت او بین زمین و آسمان را فرا گرفته بود آیا نشنیدی که خداوند میفرماید: (چشمها او را نمیبیند و او چشمها را میبیند و او لطیف و خبیر است؟) آیا نشنیدی که خداوند میفرماید: (در شأن بشر نیست که خداوند بخواهد با او صحبت کند مگر به وحی یا از پردهی یا پیامبری بفرستد تا آنچه خواست به او وحی کند. همانا او علی و حکیم است».(1)
«مسروق میگوید: به عایشه گفتم: پس قول خدی تعالی چه شد که فرمود: (سپس نزدیک و نزدیکتر شد تا به اندازه دو ذراع یا کمتر پس آنچه را که لازم بود به بندهاش وحی کرد.) گفت: این فقط جبرئیل بود که همیشه به صورت مردی ظاهر میشد و در این بار به صورت اصلیش آشکار شد که همه آسمان را پوشانده بود».(2)
هدف ما از نقل این روایات این بود که بگوییم عایشه دیده شدن خدا را مردود میداند و إلاّ نه ما او را مفسّر میدانیم و نه همه آنچه را که گفته میپذیریم و اصولاً اگر ما به روایاتی از کتاب های اهل سنّت ـ چه صحاح ستّه و چه غیر
(1) الف ـ صحیح مسلم، همان، ح 287.
ب ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 245، تفسیر سوره انعام، ح 3068، و مختصرا در ص 368، تفسیر سوره والنجم، ح 3278.
«عن مسروق قال: کنت متّکئا عند عایشة. فقالت: یا أبا عایشة ثلاث من تکلّم بواحدة منهنّ فقد اعظم علی اللّه الفریة. قلت: ما هنّ؟ قالت: من زعم انّ محمدا صلی الله علیه و سلم ری ربّه فقد اعظم علی ا لله الفریة. قال وکنت متکئا فجلست فقلت: یا امّ المؤمنین! انظرینی ولا تعجلینی. الم یقل اللّه عزّ وجلّ: «وَلَقَدْ رَآهُ بِالاُْفُقِ الْمُبِینِ» [سوره تکویر، آیه 23] «وَلَقَدْ رَآهُ نَزَلَةً أُخْری» [سورة النجم، آیه 13]) فقالت: أنا أوّل هذه الامّة سأل عن ذلک رسول اللّه صلی الله علیه و سلم . فقال: انّما هو جبریل. لم اره علی صورته الّتی خلق علیها غیر هاتین المرّتین. رأیته منهبطا من السماء سادّا عظم خلقه ما بین السماء إلی الأرض. فقالت: او لم تسمع انّ اللّه یقول: «لا تُدْرِکُهُ الاَْبْصارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الاَْبْصارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیر» [سوره انعام، آیه 103]) او لم تسمع انّ اللّه یقول: «وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیًا أَوْ مِن وَرَیءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِی بِإِذْنِهِ مَا یَشَآءُ إِنَّهُ عَلِی حَکِیمٌ » [شوری، آیه51])... ».
ترمذی در تفسیر سوره والنجم آن گفتگو را این گونه شروع میکند:
«قال مسروق: فدخلت علی عایشة، فقلت: هل ری محمّد صلی الله علیه و سلم ربّه؟ فقالت: لقد تکلّمت بشیء قفّ له شعری...».
(2) صحیح مسلم، همان، ح 290.
«... قلت لعایشة: فأین قوله: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی * فَأَوْحَیآ إِلَی عَبْدِهِی مَآ أَوْحَی »؛ ]سوره نجمآیه 11 ـ 9] قالت: انّما ذاک جبریل. کان یأتیه فی صورة الرجال وانّه اتاه فی هذه المرّة فی صورته الّتی هی صورته فسدّ افق السماء».
(13)
آن ـ استناد میکنیم معنایش این نیست که همه آنچه را که نقل کردند قبول داریم بلکه آن قسمت مورد قبول است که با روایات منقول از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نیز موافقت داشته باشد. در مورد دیده نشدن خدا، آنچه که از عایشه نقل شده مورد قبول ماست و امّا اینکه رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در معراج چه دید، آیا جبرئیل را به صورت اصلیش دید یا مطابق آنچه که در ابتدی این نوشتار از إمام رضا علیه السلام نقل کردیم، آیات خداوند را دید، اینجا جی بحث آن نیست. البته ممکن است گفته شود دیدن جبرئیل به صورت اصلیش نیز یکی از آیات خداوند است، امّا انحصار در آن مطلبی دیگر است.
امّا آنچه که از غیر عایشه نقل شده ما چند روایت را به عنوان نمونه در اینجا میآوریم:
ـ «از ابوذر روایت شده است که گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم: آیا پروردگارت را دیدی؟ گفت: نوری دیدم، چگونه ممکن است که او را ببینم؟».
ـ «عبد اللّه بن شقیق میگوید: به ابوذر گفتم: اگر من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را میدیدم از او حتما میپرسیدم. گفت: از چه چیزی میپرسیدی؟ گفتم: میپرسیدم آیا پروردگارت را دیدی ؟ ابوذر گفت: من پرسیدم، گفت: نوری دیدم».(1)
معلوم است که مراد از این روایت این است که آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دید نوری بود، نه آنکه آن نور خدا بوده است.
ـ أبو هریرة نیز در معنی آیه «و همانا پیامبر صلی الله علیه و آله او را یکبار دیگر دید»، میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل را دید. (و نه خدا را).(2)
ـ از ابن مسعود نیز سه روایت نقل شده که رسول خدا صلی الله علیه و آله جبرئیل را دید.(3)
ـ از ابن عباس روایت شده که میگوید: (اینکه خداوند فرمود: ) آنچه را که دید قلبش به او دروغ نگفت. (و نیز این آیه که ) او یکبار دیگر نیز او را دید. (مراد خداوند این است که ) او خدا را دو بار به قلبش دید. (نه با چشمش).(4)
(1) الف ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 161، کتاب الایمان، باب 78، ح 291 و 292.
ب ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 369، تفسیر سوره نجم، ح 3282.
ظاهرا این دو روایت هم یکی است و هر دو نیز از عبد اللّه بن شقیق نقل شده، چنانچه ترمذی آن را در ضمن یک روایت آورده است و ما متن هر دو روایت را به نقل از صحیح مسلم در این پاورقی میآوریم:
1. «... عن أبی ذر قال: سألت رسول اللّه صلی الله علیه و سلم هل رأیت ربّک ؟ قال: نور انّی اراه».
2. «... قلت لأبی ذر: لو رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و سلم لسألته. فقال: عن ی شیء کنت تسأله ؟ قال: کنت اسأله هل رأیت ربّک؟ قال ابوذر: قد سألت فقال: رأیت نورا».
(2) صحیح مسلم، ج 1، ص 158، کتاب الایمان، باب 77، ح 283.
«عن أبی هریرة. «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری» [سوره نجم، آیه 13])، قال: ری جبریل».
(3) الف ـ صحیح مسلم، همان، باب 76، ح 280 إلی 282.
ب ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 367، تفسیر سوره نجم، ح 3277.
ظاهرا سه روایت ابن مسعود که سؤال زرّ بن حُبَیش از ابن مسعود است یک روایت است و جواب آن هم این است که: «ری جبریل فی صورته له ستّمائة جناح» یعنی رسول خدا صلی الله علیه و سلم جبرئیل را به صورت اصلیش دید که 600 بال داشت.
(4) صحیح مسلم، همان، ح 285، مختصر آن ح 284.
«عن ابن عباس قال: «مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَیآ» [نجم/11] «وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَی» [نجم/13] قال: رآه بفؤاده مرّتین».
(14)
لابد خوانندگان محترم از اینکه در یک کتاب روایات متعدّدی میباشد که بعض از آنها با بعض دیگر مخالفت دارد و اهل سنّت نیز همه آنها را صحیح میدانند، تعجّب میکنند. امّا بد نیست بدانید که در صحاح ستّة آنقدر روایات متعارض است که بررسی آنها نیاز به یک کتاب مستقل دارد.
در اینجا شعری را که ابن أبی الحدید معتزلی در ج 13 شرح نهج البلاغه، ص 54، آورده نقل میکنیم تا معلوم شود که این تنها ما نیستیم که به روایات صحاح إشکال میکنیم بلکه بعض علمی اهل سنّت نیز با ما موافقند. او مینویسد:
«ولی أیضا فی الرد علی من زعم انّ النبی صلی الله علیه و آله ری اللّه سبحانه بالعین وهو الذی انکرته عایشة. والعجب لقوم من ارباب النظر جهلوا ما ادرکته امرأة من نساء العرب:
عجبت لقوم یزعمون نبیّهم |
ری ربّه بالعین تبّا لهم تبّا |
و هل تدرک الابصار غیر مکیّف |
وکیف تبیح العین ما یمنع القلبا |
إذا کان طرف القلب عن کنهه نبا |
حسیرا، فطرف العین عن کنهه انبی |
خلاصه ترجمه آن چنین است:
من در ردّ بر کسی که میپندارد پیامبر صلی الله علیه و آله خدی سبحان را دید (شعری سرودم)، و این موضوعی است که عایشه آن را انکار کرده است. تعجّب است از گروهی از صاحبان اندیشه که مطلبی را که زنی از زنان عرب آن را فهمید، به آن جاهل و نادان بودند.
(بیت أوّل:) عجب است از قومیکه میپندارند پیامبرشان خدی خویش را به چشم سر دید. خدا نابودشان کند.
(بیت دوم:) آیا چشمها میتواند آنرا که کیفیّت و چگونگی ندارد ببیند؟ چگونه میتوان بری چشم چیزی را جایز شمرد که بری دل جایز نیست؟ (یعنی وقتی که قلب و فکر انسان نتواند او را درک کند چطور میشود که چشم بتواند او را ببیند و او کیفیتها و چگونگیها را آفرید: کیّف الکیف بلا کیف).
(بیت سوم:) وقتی چشم دل از پی بردن به کنه او عاجز باشد، چشم سر از ادراک او عاجزتر است.
از مجموع روایاتی که از عایشه و غیر او نقل کردیم (با آنکه این روایات نیز با هم اختلاف دارند) یک نکته به دست میآید و آن اینکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خدا را با چشم سر ندید. بلکه از جملهی که عایشه به کار برد و گفت: «لقد قفّ شعری» یعنی تحقیقا (از این سؤال تو) مو بر تنم سیخ شد برمیآید که به قدری سؤال مسروق تکان دهنده بود که از وحشت یا تعجّب زیاد مو بر تن سیخ میکند و اگر خدا موجودی دیدنی بود اولاً ـ چه بعدی داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در معراج ببیند و ثانیا ـ این سؤال آنقدر عجیب نبود که بخواهد مو بر تن انسان سیخ کند، وقتی قرار باشد همه انسانها در قیامت خدا را ببینند ـ چنانکه ماه و خورشید را میبینند ـ چرا شخص رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در معراج ببیند؟ با اندکی دقّت در سؤال و جواب مسروق و عایشه میتوان به خوبی دانست که عایشه اصل امکان رؤیت خدا را با استدلال به آیات قرآن ردّ کرده است نه اینکه بخواهد بگوید که خدا در دنیا دیده نمیشود ولی در آخرت همه مردم او را میبینند.
از عجایب دیگر این روایات اینکه اینان میگویند همه مردم خدا را در قیامت میبینند آنچنانکه ماه و خورشید را میبینند ولی وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله بخواهد خدا را ـ که در خانه خودش است! ـ ببیند، باید برود و اجازه بگیرد و...!
(15)
2. اعضاء و جوارح خدا
بعد از آنکه اصل دیدن خدا از نظر روایات صحاح، ثابت شد ـ گرچه عایشه آن را قبول ندارد ـ لازم است بری او اعضاء و جوارحی نیز ساخته شود.
روایات صحاح، در این موضوع نیز اختلاف فراوان دارند و ما به خواست خدا به آنها توجّه خواهیم نمود:
الف ـ دست های خدا
ـ «دست راست خدا پر است و بخشش و عطی مداومِ شب و روز، چیزی از آن نمیکاهد و در دست دیگرش ترازو است».(1)
ـ «خداوند در قیامت آسمانها را میپیچاند و با دست راست آن را میگیرد و زمینها را با دست چپ، و در هر یک میگوید: پادشاه منهم، ستمگران کجا هستند؟ متکبّرین کجایند؟».(2)
ـ «خداوند صدقه را با دست راستش میگیرد و در کف او زیاد میشود».(3)
ممکن است گفته شود که مراد از دست، همان قدرت است، چنانچه این معنی در ادبیّات عرب و غیر عرب متداول است و مراد از دست راست و چپ تشبیه آن به راست و چپ انسان است، نه اینکه واقعا بری خدا دو دست باشد و به اصطلاح آن را تشبیه معقول به محسوس گویند.
در پاسخ گوئیم که آنها اگر این را بگویند ما نیز پذیرفته و اعتراضی نداریم، زیرا میتواند با واقع مطابقت داشته
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 9، ص 150 و 152، کتاب التوحید، باب ما یذکر فی الذات و... وباب وکان عرشه علی الماء.
ب ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 71، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 197.
«أبو هریرة عن النبی صلی الله علیه و سلم: ان یمین اللّه ملی لا یغیضها نفقة سحّاء اللیل والنهار. أرأیتم ما انفق منذ خلق السماوات والأرض فانّه لم ینقص ما فی یمینه وعرشه علی الماء وبیده الاخری المیزان یخفض ویرفع». وفی روایة أخری: «... وبیده الاخری الفیض أو القبض، یرفع ویخفض».
(2) صحیح مسلم، ج 4، ص 2148، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار، (دنباله کتاب صفات المنافقین واحکامهم)، ح 24، و مشابه صدر آن حدیث قبل.
«یطوی اللّه عزّ وجلّ السماوات یوم القیامة ثمّ یأخذهنّ بیده الیمنی ثمّ یقول: أنا الملک أین الجبّارون؟ أین المتکبّرون؟ ثمّ یطوی الارضین بشماله ثمّ یقول: أنا الملک...».
(3) الف ـ صحیح بخاری، ج 2، ص 134، باب وجوب الزکاة، باب لا یقبل اللّه صدقة من غلول و... .
ب ـ صحیح مسلم، ج 2، ص 702، کتاب الزکاة، باب 19، ح 63 و 64.
ج ـ سنن ترمذی، ج 3، ص 49 و 50، کتاب الزکاة، باب 28، ح 661 و 662.
این روایتها گرچه تماما از أبو هریره روایت شده است ولی در متن آنها اندکی اختلاف است و ما متن یکی از دو روایت صحیح مسلم را که واضحتر است در اینجا میآوریم:
«... لا یتصدّق احد بتمرة من کسب طیّب إلاّ أخذها اللّه بیمینه فیربیها...».
(16)
باشد. امّا اگر امثال ترمذی ـ یکی از راویان حدیث ـ آن را به جهمیّة نسبت دهند و بگویند که آنها این گونه روایات را یا قبول ندارند و یا آن را توجیه کرده و میگویند که اینها جهت تشبیه به دست راست و چپ انسان است (تشبیه معقول به محسوس) و یا میگویند که دست یعنی قدرت، و آنها را ـ یعنی جهمیّة را ـ ردّ میکنند، آیا باز هم میتوانیم بگوییم که اهل سنّت آنها را توجیه میکنند؟ اینان به صراحت میگویند که ما این روایات را به همین صورت باقی گذاشته و به آن ایمان میآوریم و لذا موضوع انگشت های خدا و غیر آن ـ که میآید ـ همه از مطالبی است که آنان از پاسخ به آن ناتوانند و میگویند که فقط خدا از آن آگاه است. گوئیا که روایاتی اینچنین وحی منزل است. مگر اصول اعتقادات را نباید با دلیل و برهان فهمید؟ مگر با روایاتی که از آن جسمانی بودن خدا و در مکان بودن او و غیر اینها فهمیده میشود، با این توجیه که ما آنها را نمیفهمیم و یا علم آن را به خدا واگذار میکنیم و امثال آن، میتوان معرفتی اجمالی به خدا پیدا کرد؟ (از معرفت تفصیلی به او همه عاجزند).
آنها چگونه میگویند که ما این روایات را نمیفهمیم درحالی که وقتی خدا دیده شود، آنهم ـ چنانچه میآید ـ در خانه خویش منزل کرده باشد! قطعا داری شکلی خواهد بود و چون خدا انسان را به صورت خودش آفرید ـ چنانچه خواهد آمد ـ قاعدتا باید مثل انسان، داری دست و پا و انگشت و غیره باشد. پس این انکار و ادّعی نفهمیدن روایات و علم آن را به خدا واگذار کردن و امثال آن چه معنی دارد؟ جز آنکه بخواهند از این إشکال عقلی و نقلی فرار کنند!
ب ـ انگشت های خدا
ـ «مردی از دانشمندان یهود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا محمّد! خداوند آسمانها را بر انگشتی و زمینها را بر انگشتی و درخت را بر انگشتی و آب و خاک را بر انگشتی و سایر خلایق را بر انگشتی نگه میدارد... پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم جهت تصدیق قول او خندید...».(1)
آری، معلوم میشود که اسرائیلیات در میان روایات نفوذ کرده و آنچه را که خود بری خدا ساختند به مسلمانان نیز آموختند و این مطالب که بیش از یک قرن نوشته نمیشد، به تدریج جزء روایات صحیح گشت، و این إمام باقر علیه السلام بود که علوم اسلامی را بری مردم بیان کرد و باطل را کنار زده و حقّ را روشن نمود و دنباله برنامه آن حضرت را فرزندش
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 157، تفسیر سوره زمر، و ج 9، ص 150 و 151 و 165 و 181، کتاب التوحید، باب های: «ما یذکر فی الذات (دو حدیث) » و «ما جاء فی قول اللّه تعالی انّ رحمة اللّه قریب من المحسنین» و «کلام الرّب عزّ وجلّ یوم القیامة مع الانبیاء وغیرهم».
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 8 ـ 2147، کتاب صفة القیامة والجنّة والنار (در ادامه کتاب صفات المنافقین و احکامهم)، ح 19 إلی 22.
ج ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 6 ـ 345، تفسیر سوره زمر، ح 3238 إلی 3240.
از آنجا که روایات سه کتاب مذکور و حتّی در یک کتاب، مختلف است ما متن اولین روایت بخاری را نقل میکنیم:
«جاء حبر من الاحبار إلی رسول اللّه (ص) فقال: یا محمّد انّا نجد انّ اللّه یجعل السماوات علی اصبع والارضین علی اصبع والشجر علی اصبع والماء والثری علی اصبع وسائر الخلائق علی اصبع فیقول أنا الملک. فضحک النبی (ص) حتّی بدت نواجذه تصدیقا لقول الحبر...».
(17)
صادق آل محمّد علیهم السلام گرفته و با تشکیل کلاس های درس و تربیت شاگردانی فراوان، گوشهی از آنچه را که در طول سالها مخفی بود آشکار فرمود.(1) تا آنکه درِ خانه حضرتش را بستند و باب علم پیامر صلی الله علیه و آله و سلم را ـ به پیروی از اسلافشان ـ در خانه نشاندند و مجدّدا میداندار صحنه علوم، کسانی شدند که از معارف اصیل اسلام چیزی نمیدانستند.
نکتهی که قطعا خوانندگان محترم بدان توجّه داشتند تعارض این روایت با روایت بند «الف» است. آنجا میگوید که خدا آسمانها را با دست راست و زمینها را با دست چپ میگیرد و اینجا میگوید که آسمانها را بر انگشتی و زمینها را بر انگشتی و... ، یعنی همه آسمانها و زمین در یک دست، آنهم بر روی دو انگشت ! قرار دارد. بگذریم از اینکه درخت و آب و خاک هم جزء زمین است! و بگذریم از اینکه بین همین روایات نیز تعارض است که دیگر متعرض آن نشدیم!
ـ «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: قلبی از بنی آدم نیست مگر آنکه بین دو انگشت از انگشت های خدا قرار دارد».(2)
معلوم میشود که جی قلب روی انگشت نیست بلکه بین دو انگشت است! اگر همه قلبها بین دو انگشت است پس بین انگشت های دیگر خالی است. کاشکی همانطور که بری انگشتها (بری آنکه بیکار نباشد!) آسمان و زمین و... قرار دادند، بین انگشتها را نیز پر میکردند! گرچه انگشت های دست دیگر هم خالی است! لابدّ آن دست بری فرشتگان و بهشت و جهنّم و... خالی مانده است!
ج ـ پی خدا
درباره عنوان فوق روایات متعددی نقل شده که همه آنها یا از انس بن مالک است یا از أبو هریرة و نیز همه آنها مربوط به پر نشدن جهنّم است. از یک طرف خداوند در قرآن میفرماید که ما جهنّم را از پیروان ابلیس پر میکنیم و از طرفی دیگر جهنّم خیال پرشدن ندارد! و لذا باید چارهی بری این مشکل بزرگ اندیشید ! روایت زیر که نمونهی از آن رویات است و ما آن را از تفسیر بخاری نقل کردهایم چاره مشکل مزبور است! روایات دیگر نیز به همین معنی است.
«... وأمّا آتش، پس آن پر نمیشود تا آنکه (خداوند) پایش را (در آن) قرار میدهد در این هنگام است که (جهنّم)
(1) همه میدانیم که مادرِ علومِ مادّی روز، علم شیمی است و نیز میدانیم که پدر شیمی، «جابر بن حیّان» بود. جابر از شاگردان إمام صادق علیه السلام بوده و شیمی را از آن حضرت آموخت و تا آن زمان کسی علمی به نام «شیمی» نمیشناخت. بنابراین، همه آنچه که بشر، در طول سالیان متمادی، از امکانات مادّی و اختراعات و اکتشافات، بدانها دست یافته است، مدیون آن امام همام میباشد، و اگر امور مسلمانان به دست با کفایت آنان سپرده میشد شکّی نیست که آن بزرگواران، مردم را از سرچشمه دانش خود سیرآب میکردند.
(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 72، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة ( باب 13)، ح 199، و ج 2، ص 1260، کتاب الدعاء، باب دعاء رسول اللّه صلی الله علیه و سلم (باب 2)، ح 3834.
ب ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 503، کتاب الدعوات، باب 90، ح 3522.
متن حدیث اوّل سنن ابن ماجه که آن را صحیح دانستهاند چنین است:
«ما من قلب إلاّ بین اصبعین من اصابع الرحمان ان شاء اقامه وان شاء ازاغه».
(18)
میگوید بس است بس است (و در بعض روایات سه بار آن را میگوید).
اینجاست که جهنّم پر میشود و قسمت های مختلف آن بهم جمع میشوند».(1)
گوئیا باور کردن این حدیث بری عدّهی مشکل بود و لذا در پاروقی سنن ترمذی آن را به نحوی و مسلم به نحوی دیگر توجیه کردهاند که ما بری روشن شدن خوانندگان و نیز رعایت امانت، عینا آنها را نقل میکنیم. قبلاً لازم است تذکر دهیم که در روایات مختلف، گاهی به جی «رجل»، «قدم» آمده است و ترمذی که فقط یک روایت نقل کرده است از کلمه «قدم» استفاده نمود و آن را اینگونه توجیه میکند:
«قیل فی تفسیرها حتّی یضع اللّه فیها شرار خلقه الذین سبق علیهم الشقاء فهم قدم اللّه النار، کما ان المسلمین قدم الجنّة وقیل غیر ذلک وکلّ ما قدّمته فهو قدم».
ترجمه: در تفسیر آن گفته شده: تا آنکه خداوند بدترین خلقش را که شقاوت بر آنان سبقت گرفته است در آن قرار میدهد و آنان قدم خدا در آتشند. چنانچه مسلمانان قدم بهشتند، و غیر آن نیز گفته شده، و هر چه را که پیش بفرستی قدم است.
ما از عموم کسانی که اندک آشنایی با زبان عربی دارند تقاضا میکنیم که بگویند آیا این معنایی که ا ز قدم شده است باعبارت روایت همخوانی دارد؟ «خدا قدمش را در جهنّم میگذارد» یعنی «خدا بدترین خلقش را وارد جهنّم میکند»!
اوّلاً ـ چرا بدترین خلق ـ که باید زودتر از همه وارد جهنّم شوند ـ آخر از همه وارد شدند؟
ثانیا ـ آنها چه خصوصیتی داشتند که با داخل شدنشان، جهنّم زیر و رو شده و بهم مجتمع گردد؟
ثالثا ـ با کلمه «رجل» ـ که در روایات صحیحین آمده است ـ چه میکنید؟ آیا آنجا هم میگویید که خدا «رِجْل» (یعنی پی) خود را در جهنّم قرار میدهد یعنی شرار خلقش را وارد آن میکند؟ چرا نمیگوئید که أبو هریرة و برادرش ! انس (که احتمالاً از أبو هریرة گرفته باشد) حدیث نساخته باشند؟
حال ببینیم که در پاورقی مسلم چه نوشته است:
«... هذا الحدیث من مشاهیر احادیث الصفات واختلاف العلماء فیها علی مذهبین: احدهما، وهو قول جمهور السلف وطائفة من المتکلّمین انّه لا یتکلّم فی تأویلها بل نؤمن انّها حقّ علی ما اراد اللّه ولها معنی یلیق بها و ظاهرها غیر مراد. والثانی وهو قول جمهور المتکلّمین انّها تتأوّل بحسب ما یلیق بها».
ترجمه: این حدیث از مشهورترین احادیث صفات است (مراد از احادیث صفات، روایاتی است که بری خدا صفاتی مثل صفات انسان بیان میکند) و دانشمندان بر دو عقیدهاند. دسته أوّل که عموم ییشینیان و گروهی از متکلّمین میباشند میگویند که آن را تأویل نمیکنیم بلکه ایمان میآوریم که بر حسب آنچه که خدا اراده کرده حق است و معنایی که لایق آن است دارد و ظاهرش مراد نیست. دسته دوم که عموم متکلّمینند میگویند آن را بر حسب آنچه که لایق آن است تأویل میبریم.
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 173، تفسیر سوره ق، و ج 9، ص 143 و 164، کتاب التوحید، باب های: قول اللّه تعالی «انّا الرّزّاق ذو القوّة المتین» و «ولا تنفع الشفاعة عنده...».
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 8 ـ 2186، کتاب الجنّة و صفة نعیمها واهلها، باب 13، ح 38 ـ 35.
ج ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 364، تفسیر سوره ق، ح 3272.
«... فامّا النار فلا تمتلیء حتّی یضع رجله فتقول: قط قط قط، فهنالک تمتلیء ویزوی بعضها إلی بعض...»
(19)
خلاصه آنکه: «خدا پایش را در جهنّم میگذارد» یا باید بدان ایمان آورد و یا آن را تأویل برد! سؤالی که به نظر میرسد این است که آیا گفتار أبو هریرة آنچنان حق است که همچون کلام خداست و باید بدان ایمان آورد و گفت: «بر حسب آنچه که خدا اراده کرده»؟ ما در بحث از او خواهیم گفت که به اقرار خودش، مردم او را دروغگو و حدیثساز میدانستند و این مطلبی است که صاحبان صحاح نیز متعرض آن شدهاند.
مگر روایت او یا انس وحی منزل است که بگوییم باید آن را تأویل برد؟ «رِجل» یعنی «پا» و رجل خدا یعنی پی خدا. این دیگر تأویل ندارد. مگر این روایت از آیات متشابه است؟ از همه اینها گذشته مگر روایات صفات، منحصر در همین روایت است؟
د ـ چشم و گوش خدا
«وقتی أبو هریرة این آیه را میخواند: همانا خداوند به شما دستور میدهد که امانتها را به اهلش بسپارید (تا آخر آیه که میفرماید:) همانا خداوند شنوا و بیناست. میگوید: دیدم که رسول خدا صلی الله علیه و آله انگشت شست خویش را بر گوش و انگشت نشانه را بر چشمش نهاد. ابن یونس از قول مقریء (که در سند این حدیثند) نقل میکند که معنی این عمل این است که بری خدا گوش و چشم است. أبو داود (در آخر حدیث) میگوید: و این ردّ بر جهمیة است».(1)
قبلاً گذشت که جهمیّة منکر روایات صفاتند و أبو داود همچون بسیاری از علمی عامّه، منکر جهمیّه! این توضیح از أبو داود نشان میدهد که آنها ـ یعنی بزرگان از راویان حدیث از اهل سنّت ـ با این توجیهاتی که بعدها پیدا شده (که البتّه قابل توجیه نیز نمیباشد) مخالفند؛ و اصولاً نقل این گونه روایات، به خاطر ردّ بر جهمیّة بوده است. (و نیز ردّ بر شیعیان، که به پیروی از مکتب امامت و ولایت ـ و نه خلافت و حکومت ـ از این گونه مطالب به خدا پناه برده و روایاتی اینچنین را صد در صد مردود میدانند). اینان میخواهند بگویند که شما (جهمیّة و شیعیان و...) بر خطا میباشید و این روایات را دلیل بر صحّت عقیده خود میدانند. ـ که البته، خصم نیز آنها را قبول ندارد! ـ
تا اینجا با دست و پا و انگشت و چشم و گوش خدا آشنا شدیم! حال با هم سری به سایر روایات صحاح بیندازیم تا ببینیم دیگر خدا چه دارد!
هـ ـ کمر خدا
در اینجا دوستان بخاری او را تنها گذاشتند. چنانچه در موضوع چشم و گوش، أبو داود تنها ماند! چه باید کرد، دنیا است و بیوفایی دوستان!
(1) سنن أبی داود، ج 4، ص 233، کتاب السنّة، باب فی الجهمیّة، ح 4728.
«... سمعت أبا هریرة یقرأ هذه الآیة «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَـنَـتِ إِلَیآ أَهْلِهَا» إلی قوله تعالی «سَمِیعًا بَصِیرًا » [سوره نساء، آیه 58 [قال: رأیت رسول اللّه صلی الله علیه و سلم یضع ابهامه علی اذنه والّتی تلیها علی عینه. قال ابن یونس: قال المقریء: [یعنی «انّ اللّه سمیع بصیر»یعنی انّ للّه سمعا و بصرا]».
قال أبو داود: وهذا ردّ علی الجهمیّة.
(20)
«أبو هریره از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل میکند که چون خداوند از آفرینش فارغ شد رَحِم برخاست و کمر خدا را گرفت خدا گفت: دست بردار. گفت: این مکان جایی است که باید از بریده شدن (قطع رحم) به تو پناه آورد. خدا گفت: آیا راضی نمیشوی که هر که با تو وصل کرد من با او وصل کنم و هر که تو را قطع کرد من با او قطع کنم؟ گفت: بلی ی پروردگار من...».(1)
چه میتوان گفت! رحم است و پارتی او کلفت! چرا سایر خلایق نتوانستند کمر خدا و یا دست و دامن او را بگیرند! شاید هم رمزی در این میان بوده که ما ـ و سایر خلایق ـ از آن بیخبریم!
در هر حال از این حدیث میتوان فهمید که خداوند چیزی به نام «رَحِم» خلق کرد که توانست برخیزد و کمر خدا را بگیرد! معلوم میشود که رحم هم دست و پا دارد!
آیا علمی اهل سنّت اندکی نمیاندیشند! مگر نه این است که «رحم» همان پیوند خویشاوندی است، نه اینکه خود مخلوق جداگانه بوده باشد؟ و اگر بخواهند باب توجیه را باز کنند در همه حقایق میتوان آن را گشود. آیا بهتر نیست این روایت را هم پهلوی سایر روایات صفات قرار داده و همه را بافته های امثال أبو هریره دانست!
و ـ شکل خدا
«أبو هریرة از رسول خدا صلی الله علیه و آله احادیثی نقل کرده است از جمله آنکه حضرت فرمود: خدی عزّ وجلّ آدم را بر صورت خودش آفرید طولش 60 ذراع بود...».(2)
با توجّه به آنچه که گذشت، یعنی خدا دست و پا و... دارد لازم است شکلی و صورتی هم داشته باشد و ظاهرا أبو هریره بری خدا صورتی زیباتر از صورت انسان نیافت!
در توجیه این روایت گفتهاند که مراد از این حدیث این است که خدا آدم را بر صورت آدم آفرید بنابراین ضمیر «ش» در «خودش» برمیگردد به آدم نه به خدا.
این بهترین توجیهی است که بری این حدیث نمودند.
در پاسخ به این توجیه گوئیم: اوّلاً ـ اگر معنی حدیث چنین باشد گوئیا رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ العیاذ باللّه ـ فرموده است: «آنچه در جوی میرود آب است» ! مگر سایر موجودات را بر غیر صورتشان آفرید! موش و گربه را هم خدا بر صورتشان آفرید! این که اختصاص به آدم ندارد. راستی آیا اهل سنّت میپذیرند که پیامبرشان صلی الله علیه و آله چنین مطلب روشنی را که همه آن را میدانند، فرموده باشد؟
ثانیا ـ گوئیا پاورقینویس صحیح مسلم که حدیث مزبور را آنگونه توجیه کرده است، فراموش نمود که در چند کتاب
(1) صحیح بخاری، ج 6، ص 167، تفسیر سوره محمّد صلی الله علیه و سلم.
(عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و سلم قال: خلق اللّه الخلق. فلمّا فرغ منه قامت الرحم فأخذت بحقو الرحمان. فقال له مه. قالت: هذا مقام العائذ بک من القطیعة. قال: ألا ترضین ان اصل من وصلک واقطع من قطعک قالت: بلی یا ربّ...».
(2) الف ـ صحیح بخاری، ج 8، ص 62، ابتدی کتاب الاستئذان.
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2183، کتاب الجنّة وصفة نعیمها واهلها، باب 11، ح 28.
این متن، از صحیح مسلم است:
«... هذا ما حدّثنا به أبو هریرة عن رسول اللّه صلی الله علیه و سلم فذکر احادیث. منها: وقال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم خلق اللّه عزّ وجلّ آدم علی صورته. طوله ستّون ذراعا...».
(21)
قبل (کتاب البرّ والصّلة والآداب)، از همین أبو هریرة این روایت را نقل نموده که: «هر گاه کسی با برادرش قتال کند (منظور این است که بین دو نفر از مسلمانان زد و خوردی اتّفاق افتاد) از صورت پرهیز کند (هر جی بدن را میزند بزند ولی صورت او را نزند) زیرا خداوند آدم را بر صورتش آفرید».(1) (ذیل حدیث، فقط در شماره 115 میباشد).
آنگاه در پاورقی و در معنی حدیث فوق چنین نوشت:
«هذا من احادیث الصّفات، وانّ من العلماء من یمسک عن تأویلها ویقول: نؤمن بانّها حقّ وانّ ظاهرها غیر مراد ولها معنی یلیق بها، وهذا مذهب جمهور السلف، وهو احوط واسلم».
ترجمه: این از احادیث صفات است و از علما کسانی هستند که از تأویل (و توجیه) آن دست برداشته و میگویند: ما بدان ایمان میآوریم و آن را حق میدانیم و همانا ظاهر آن مراد نیست و داری معنایی که لایق آن است میباشد و این مذهب عموم گذشتگان است و این عقیده هم به احتیاط نزدیکتر است و هم سالمتر (یعنی اگر انسان چنین عقیدهی داشته باشد از خطر انحراف و عذاب الهی به سلامت رسته است).
آیا بازهم میتوان گفت که معنی «خدا آدم را بر صورت خودش آفرید» یعنی «خدا آدم را بر صورت آدم آفرید»؟ وقتی خدا هم دست داشته باشد و هم پا، هم چشم داشته باشد و هم گوش و هم کمر، لابد سری دارد و صورتی، و چه صورتی از انسان زیباتر!؟ آیا بهتر نیست که، هم مثل خلیفه ثانی تازیانه برداشته و او را به جرم جعل حدیث بنوازیم و یا مثل عایشه او را متّهم به حدیثسازی کنیم و یا مثل مردم عصرش او را دروغگو بدانیم؟
تفصیل آن را در نوشتار دیگرمان: «أصحاب در صحاح» مطالعه فرمائید.
شاید بیمناسبت نباشد که روایتی از «بحار الأنوار» علاّمه مجلسی رحمه الله نقل کنیم. او در ج 4 کتاب بحار (ص 11) چنین مینویسد: «حسین بن خالد میگوید: به إمام رضا علیه السلام گفتم: یا بن رسول اللّه! مردم (مراد اهل سنّت است) روایت میکنند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خدا آدم را بر صورت خودش آفرید. حضرت فرمود: خدا آنها را بکشد که اوّل حدیث را انداختند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به دو نفر گذشت که به هم دشنام میدادند. یکی از آن دو به دیگری میگفت: خدا صورت تو و هر که شبیه تست را زشت کند. حضرت فرمود: ی بنده خدا! این را به برادرت نگو زیرا خدا آدم را بر صورتش آفرید». (یعنی این چه نفرینی است که از آدم أبو البشر گرفته تا روز قیامت هر که بیاید، همه را شامل میشود).
حال که از شکل و قیافه خدا و اعضاء و جوارح او فارغ شدیم، به روایات دیگر صحاح سری میزنیم تا ببینیم که سایر صفات او چیست:
3. تعجّب و خنده خدا
اینکه خدا میخندد و تعجّب میکند «قولی است که جملگی (از ارباب صحاح) برآنند». آنانکه بعض از روایات صفات را توجیه کرده و یا گفتهاند که ما بدان ایمان داشته و داری معنایی که لایق آن است میباشد و امثال این عبارات (که گذشت)، در اینجا سکوت کرده و آن را جزء روایات صفات نمیدانند. گویا خندیدن و تعجّب کردن از نظر آنها بری خدا منعی ندارد. فقط ابن ماجه آن را در ردّ بر جهمیّة نقل کرده است که میرساند از نظر او این نیز جزء روایات صفات است، و البته حقّ همین است.
(1) باب 32 کتاب مذکور، ح 112 إلی 116. (ص 2016 و 2017).
«عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و سلم: إذا قاتل احدکم اخاه فلیجتنب الوجه فانّ اللّه خلق آدم علی صورته».
(22)
مگر نه این است که منشأ تعجّب و خنده، جهل به یک واقعه است؟ آیا بر خدا چیزی مجهول است که چون آشکار شد موجب خنده یا تعجّب او شود؟ جالبتر از این، مواردی است که در آن خدا میخندد یا تعجّب میکند که بری انسانها نیز نه جی تعجّب است و نه جی خنده. معلوم میشود خدایی که صاحبان صحاح معرّفی کردهاند هم بیهوده تعجّب میکند و هم بیهوده میخندد. «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ». «اللّهمّ غفرا».
اکنون به موارد خنده و تعجّب خدا که در صحاح اهل سنّت آمده است سری میزنیم:
ـ «خدا به دو نفر میخندد: یکی کسی است که در راه خدا جهاد میکند و شهید میشود و دیگری قاتل او که بعدا مسلمان شده و شهید میشود و هر دو به بهشت میروند».(1)
البته ما از أبو هریره ـ راوی منحصر به فرد این حدیث ـ بیشتر از این توقّع نداریم.
سؤال ما از ناقلان حدیث این است که آیا حتّی یک نفر از کسانی که آن را نقل کردهاند خندید؟ کجی این مطلب خنده دارد؟! بگذریم از اشکالی که در اصل آن وارد است.
ـ «خدا از قومیکه با زنجیرها وارد بهشت میشوند تعجّب میکند».(2)
اینجا جی تعجّب است که آیا کسی نیست تا زنجیرها را از دست و پایشان باز کند تا در بهشت راحت باشند! لابدّ خوانندگان محترم نیز مثل ما تعجّب میکنند! البته ما از أبو هریرة تعجّب نمیکنیم که...!
ـ «خداوند تعجّب کرد یا خندید از مرد و زنی که شب گرسنه خوابیدند و غذی خود را به مهمان دادند».(3)
این روایت نیز که در ضمن داستانی است، فقط از أبو هریره نقل شده است.
ـ «مردی که در جهنّم است (و او آخرین کسی است که از جهنّم بیرون میآید) تنها خواسته او از خدا این است که از جهنّم آزاد شود. خدا از او پیمان میگیرد که چیز دیگری نخواهد. چون بیرون آمد و نعمتهای بهشت را دید از خدا بهشت میخواهد. خدا به او میگوید: مگر تو عهد نبستی که جز خروج از جهنّم را نخواهی! وی بر تو ! چقدر پیمانشکن و فریبکاری! او آنقدر اصرار میکند تا آنکه خدا خندهاش میگیرد و چون خندید به او میگوید: وارد بهشت شو».(1)
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 29، باب فضل الجهاد والسیر، باب الکافر یقتل المسلم و...
ب ـ صحیح مسلم، ج 3، ص 1504 و 1505، کتاب الامارة، باب 35، ح 128 و 129.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 68، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13)، ح 191.
د ـ سنن نسائی، ج 6، ص 39، کتاب الجهاد، باب های 37 و 38، ح 3162 و 3163.
متن یکی از روایات صحیح مسلم چنین است: (همه روایات از أبو هریره است).
«... هذا ما حدّثنا أبو هریرة عن رسول اللّه صلی الله علیه و سلم فذکر احادیث منها: وقال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم: یضحک اللّه لرجلین یقتل احدهما الآخر، کلاهما یدخل الجنّة. قالوا: کیف یا رسول اللّه؟! قال: یُقتل هذا فیلج الجنّة، ثمّ یتوب اللّه علی الآخر فیهدیه إلی الإسلام، ثمّ یجاهد فی سبیل اللّه فیستشهد».
(2) الف ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 73، باب فضل الجهاد و السیر، باب الاساری فی السلاسل.
ب ـ سنن أبی داود، ج 3، ص 56، کتاب الجهاد، باب فی الاسیر یوثق، ح 2677.
«عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه و سلم قال: عجب اللّه من قوم یدخلون الجنّة فی السلاسل».
(3) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 185، تفسیر سوره حشر.
ب ـ صحیح مسلم، ج 3، ص 1624، کتاب الاشربه، باب 32، ح 172.
«... لقد عجب اللّه عزّ وجلّ أو ضحک من فلان وفلانة...».
(23)
معلوم نیست که هدف از گفتن و نوشتن این حدیث طولانی که از أبو هریره نقل شده چه بوده است، ابتدی آن مربوط به دیده شدن خداست، بعد از آن آمدن خدا به صورتی غیر صورت اصلی، سپس نقل نمونه ای از عذاب جهنّم و آنگاه بیرون آوردن عدّهی از آن، تا آنجا که آخرین نفر التماس میکند که خدا او را از جهنّم برهاند و خدا نیز از او عهد و پیمان میگیرد که غیر از رهایی از آتش چیزی نخواهد و چون رها شد و بهشت را مشاهده کرد، مدّتی بر این منوال گذشت و ساکت ماند بعد از آن از خدا میخواهد که او را نزدیک در بهشت ببرد و خدا به او میگوید مگر تو عهد نبستی که جز خروج از جهنّم نخواهی وی بر تو ی پسر آدم چقدر حیلهگری! و مجددا از او پیمان میگیرد... .
گوئیا راوی یا راویان حدیث ـ که ما ریشه آن را از أبو هریره میدانیم ـ (گر چه عطاء بن یزید میگوید که أبو سعید خدری نیز آن را نقل کرده است ولی ظاهرا این مطلب مربوط به قسمت آخر حدیث که عطاهای خداوندی است میباشد) تصوّر کردند که اهل جهنّم از بهشت و نعمتهای آن بیخبرند که در این حدیث آمده است: «چون از جهنّم بیرون آمد و نعمتهای بهشت را دید»، معنی آن این است که تا آن زمان آن را ندیده بود. درحالی که خداوند در سوره اعراف، آیه 50، میفرماید: «اهل جهنّم بهشتیان را ندا میدهند که از آب یا آنچه که خدا به شما داده به ما هم بدهید. آنان میگویند همانا خداوند آنها را بر کافران حرام کرده است». این آیه به روشنی میگوید که اهل جهنّم نعمتهای بهشت را میبینند که این خود عذابی بری آنان است.
از این گذشته اگر کسی عهد بست که جز خروج از جهنّم نخواهد و چون نعمتهای بهشت را دید آن را نیز بخواهد، آیا به این شخص میگویند «فریبکار»؟ مگر این خواسته مشروع، فریبدادن است؟
سؤال دیگری که به ذهن میآید این است که آیا کسی میتواند خدا را بفریبد؟! آیا این شخص با این کار و این تقاضا با توجّه به آن وعده و عهد و پیمان، توانست خدا را بفریبد؟ آیا این است «صحیح ! بخاری» با اینگونه روایاتش؟
نکته دیگری که تذکّر آن لازم است اینکه مسلم در صحیح خود درباره آخرین کسی که از جهنّم بیرون میآید روایات متعدّدی دارد (البته نه به این تفصیل که بخاری نوشته است) و در آخر یکی از آنها که انس آن را از ابن مسعود نقل کرده است چنین میگوید: «... فضحک ابن مسعود فقال: ألا تسألونی ممّ اضحک؟ فقالوا: ممّ تضحک؟ قال: هکذا ضحک رسول اللّه صلی الله علیه و سلم. فقالوا: ممّ تضحک یا رسول اللّه؟ قال: من ضحک ربّ العالمین حین قال: (والقائل هو آخر من خرج من النار ودخل الجنّة) أ تستهزیء منّی وأنت ربّ العالمین؟ فیقول: انّی لا استهزیء منک ولکنّی علی ما اشاء قادر».(2)
خلاصه ترجمه: «بعد از آنکه نفر آخر از جهنّم بیرون آمد و خدا به او وعده داد که دوبرابر دنیا به او بدهد گفت: خدایا مرا مسخره میکنی...) ابن مسعود خندید و گفت: آیا از من نمیپرسید بری چه میخندی؟ گفتند: بری چه میخندی؟ گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله همینگونه خندید به او گفتند: بری چه میخندی ی رسول خدا؟ گفت: از خنده
(1) صحیح بخاری، ج 9، ص 158، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
این حدیث، طولانی است و از ص 156 شروع میشود و ما قسمتی از آن را که در ص 158 و مربوط به خندیدن خداست عینا نقل میکنیم:
«... ویلک یابن آدم ما اغدرک فیقول: ی ربّ لا اکوننّ اشقی خلقک فلا یزال یدعو حتّی یضحک اللّه منه فإذا ضحک منه قال له ادخل الجنّة...».
(2) ج 1 صحیح، کتاب الایمان، باب 83، ح 308 إلی 310 (حدیث مذکور در متن، آخر حدیث شماره 310 میباشد).
(24)
پروردگار عالمیان... .
سؤال ما این است همانطور که رسول خدا صلی الله علیه و آله ـ بنا به نقل مسلم ـ از خنده خدا خندید و ابن مسعود نیز از خنده رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا راویان حدیث نیز از خنده ابن مسعود خندیدند؟ آیا آنانکه این حدیث را میخوانند به این مطالب میخندند؟ اندیشیدن با خوانندگان منصف.
حال میخواهیم بدانیم که آیا خدائی که محدّثین اهل سنّت به تصویر کشیدهاند گاهی میخندد و تعجّب میکند یا همیشه.
به این روایات توجّه فرمائید: «خدا تعجّب میکند از بنده ی که بگوید: خدایا! گناهان مرا ببخش که جز تو کسی گناهان را نمیبخشد).(1)
«خدا از ناامیدی بندگانش خندید درحالی که غیر آن حال نزدیک است. (مراد این است که «در ناامیدی بسی امید است» و تغییر حال، هر لحظه امکان دارد سختیها برطرف میشود و مشکلات آسان میگردد و...).
راوی میپرسد: آیا پروردگار میخندد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: آری. راوی گفت: هرگز از خدائی که میخندد خیری را از دست نمیدهم».(2)
لابد اگر خدا نخندد از خیرش باید ناامید شد!
ـ «خدا به سه چیز میخندد: به صف در نماز و به کسی که در دل شب نماز میخواند و کسی که کارزار میکند».(3)
با توجّه به کرویّت زمین، همیشه در جی جی آن صف نماز برقرار است. بنابراین خدائی که اینان ترسیم کردهاند، همیشه در حال خندیدن است!
ـ «خدا تعجّب میکند از چوپانی که بر بالی کوه، اذان میگوید و نماز میگزارد...».(4)
راستی تعجّب دارد! مگر انسان ـ آنهم چوپان ـ بالی کوه باید نماز بخواند، آنهم با اذان و اقامه!!
ـ «پروردگار ما تعجّب کرد از مردی که در راه خدا جنگید و یارانش شکست خوردند و او سرانجام خونش ریخته شد».(5)
(1) الف ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 467، کتاب الدعوات، باب 47، ح 3446.
ب ـ سنن أبی داود، ج 3، ص 34، کتاب الجهاد، باب ما یقول الرجل إذا رکب، ح 2602.
«انّ ربّک لیعجب من عبده إذا قال ربّ اغفر لی ذنوبی انّه لا یغفر الذنوب غیرک».
(2) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، (باب فیما انکرت الجهمیّة)، ح 181.
«قال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم: ضحک ربّنا من قنوط عباده وقرب غیره قال: قلت: یا رسول اللّه! أو یضحک الربّ؟ قال: نعم. قلت: لن نعدم من ربّ یضحک خیرا».
(3) همان، ص 73، ح 200.
«انّ اللّه لیضحک إلی ثلاثة: للصّف فی الصلاة وللرّجل یصلّی فی جوف اللیل وللرجل یقاتل (اراه قال) خلف الکتیبة».
(4) الف ـ سنن أبی داود، ج 2، ص 4، کتاب الصلاة، باب الاذان فی السفر، ح 1203.
ب ـ سنن نسائی، ج 2، ص 22، کتاب الاذان، باب 26، ح 662.
«یعجب ربّکم من راعی غنم فی رأس شظیّة بجبل یؤذّن بالصلاة ویصلّی...».
(5) سنن أبی داود، ج 3، ص 19، کتاب الجهاد، باب فی الرجل [الذی] یشری نفسه، ح 2536.
«عجب ربّنا من رجل غزا فی سبیل اللّه فانهزم ـ یعنی اصحابه ـ فعلم ما علیه فرجع حتّی اهریق دمه».
ترجم های که در متن آمده بر حسب توضیحی است که در روایت آمده که گفته است «یعنی اصحابه» وإلاّ «انهزم» که به معنی فرار کردن و یا عقبنشینی است برمیگردد به همان شخص و دلیل آن کلمه «فرجع» میباشد یعنی آن شخص ابتدا فرار کرد و چون دانست که باید بجنگد نه فرار کند برگشت و کارزار کرد تا آنکه خونش بر زمین ریخت.
(25)
از مجموع این روایات چنین به دست میآید که خدی ساخته دست بشر دائما در حال خنده یا تعجّب است. او که بری امری که نه جی خنده است و نه جی تعجّب، هم میخندد و هم تعجّب میکند، قطعا از اموری که باعث تعجّب و خنده است بیشتر تعجّب میکند و بیشتر میخندد. آیا میتوان گفت که این خدا همان خدی آفریننده جهان و بینیاز از همه و منزّه از هر آن چیزی است که بندگان نادانش او را بدان وصف کردهاند؟ بیایید باز هم به این آیه مترنّم شویم که: «سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ» و بگوییم که منزّه است خدایی که اینان او را وصف میکنند و به خدائی که واصفان از وصفش عاجزند پناه میبریم.
ما نیز تعجّب میکنیم؛ البته از این روایات ! و اگر روزی عقلا و اندیشمندان قوم، کتابهای به اصطلاح، «صحیح» خود را از این روایات تطهیر کنند واقعا جی تعجّب است. چه آنکه ما امیدی به اینکار آنها نداریم.
4. نجوی خدا با بندهاش
«مردی از ابن عمر درباره نجوی پرسید. گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میگفت: همانا خداوند به مؤمن نزدیک میشود و کَنَف خود را بر او مینهد و او را میپوشاند و میگوید: آیا فلان گناه را به یاد میآوری؟ ـ و این را دو بار میپرسد ـ (و در هر دوبار) میگوید: آری، ی پروردگار من. تا آنکه به همه گناهان اعتراف میکند و خود را در هلاکت میبیند. خدا به او میگوید: من در دنیا آن را پوشاندم و امروز ترا میآمرزم...».(1)
در بررسی این روایت که راوی آن فقط ابن عمر میباشد به نکاتی چند باید توجّه کرد:
اولاً: کنف در لغت به معنی: طرف، سایه، بال پرنده، جهت، و کنف انسان دو بازو و سینه او میباشد و کنف خدا یعنی رحمت و حفظ او (المنجد).
در پاورقی صحیح مسلم آن را به پوشش و عفو معنی کرده است و گفته است: «کنفه هو ستره و عفوه».
اگر روایت را اینگونه معنی کنیم که خدا رحمت و عفو خود را بر او نهاده و او را پوشانده است آن را توجیه خوبی کردهایم ولی با ابن ماجه چه کنیم که آن را از روایات صفات، دانسته و لذا در باب ردّ بر جهمیّة آورده است. علاوه بر این در کجی روایات یا دعاها آمده است که گفته باشد خدایا کنف خود را بر من بنه یعنی عفو خود را شامل حال من بکن!
ثانیا ـ اینکه خدا به بندهاش نزدیک میشود چه معنی دارد؟ مگر او از بندگان دور است که بخواهد به آنها نزدیک شود؟ مگر خود نفرموده است: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»؟(2) اگر خدا بخواهد رحمت خود را شامل بندهی
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 3، ص 168، کتاب فی اللقطة، فی المظالم والغصب، باب قول اللّه تعالی: ألا لعنة اللّه علی الظالمین، و ج 6، ص 93، تفسیر سوره هود، و ج 8، ص 24، کتاب الادب، باب ستر المؤمن علی نفسه، و ج 9، ص 181، کتاب التوحید، باب کلام الربّ عزّ وجلّ یوم القیامة مع الانبیاء وغیرهم.
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2120، کتاب التوبة، باب قبول توبة القاتل وان کثر قتله (باب 8)، ح 52.
ج ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 65، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة، ح 183.
اولین حدیث از صحیح بخاری چنین است:
«... کیف سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و سلم فی النجوی؟ فقال: سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و سلم یقول: انّ اللّه یُدنی المؤمن فیضع علیه کنفه ویستره فیقول: أ تعرف ذنب کذا أ تعرف ذنب کذا؟ فیقول: نعم ی ربّ. حتّی إذا قرّره بذنوبه وری فی نفسه انّه هلک قال: سترتها علیک فی الدنیا وأنا اغفرها لک الیوم...».
(2) سوره قآ، آیه 16. یعنی ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم.
(26)
کند آیا باید او به بنده نزدیک شود یا بنده به او ؟ نزدیک شدن بنده به خدا معنایش روشن است و آن اینکه بنده باید با اعمال صالح و توبه و بازگشت از بدیها خود را به پروردگارش نزدیک کند و امّا نزدیک شدن خدا به بنده معنائی ندارد.
ثالثا ـ نجوی خدا با بنده چه معنائی دارد؟ آیا اگر خدا بخواهد با بندهی صحبت کند که کسی آن را نشنود نیاز به نجوی دارد؟ (لابدّ توجّه دارید که معنی نجوی، سخن درگوشی است). مگر وحی خدا به پیامبران که در میان مردم انجام میشد کسی آن را میشنید؟ آیا در نصّ روشنی (قرآن یا حدیث) آمده است که خداوند با پیامبری از پیامبران خود نجوی کرده باشد تا چه رسد با بنده گناهکاری؟
رابعا ـ مگر خداوند خود نفرموده است: «شایسته انسان نیست که خدا با او تکلّم کند مگر آنکه به او وحی نماید یا از پشت پرده باشد یا رسولی (مثل جبرئیل) بری او بفرستد...»؟(1) و در روایت فوق اثری از هیچیک از آنها نیست بلکه نجوی مستقیم خداست با بندهاش.
خامسا ـ اگر انسانِ گناهکار، با توبه از دنیار رفت که آمرزیده است، و اگر توبه نکرد باید به کیفر اعمالش برسد. اگر قرار باشد گناهکاری که توبه نکرد و مرد، به افتخار نجوی خدا در قیامت نائل شود، خوب است که همه گناهکار بمیرند و توبه نکنند! (لابد این نجوی با تکتک گناهکاران به طور جداگانه انجام میشود! خوشا به حالشان! البته مسأله شفاعت امری است جداگانه که اینجا جی بحث آن نیست و این روایت متعرّض آن نمیباشد).
آری، این است صحیحین و این است روایات ناب آن دو کتاب!
5. منزل خدا
قبلاً گذشت که مردم بری شفاعت نزد یکیک انبیاء میروند و آنان عذر آورده و سرانجام نزد خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله میروند.
حال، بقیّه این روایت طولانی ـ یا بهتر بگوئیم: این داستان خرافی ـ :
«... فأستأذن علی ربّی فی داره فیؤذن لی علیه، فإذا رأیته وقعت ساجدا. فیدعنی ما شاء اللّه ان یدعنی، فیقول... فیحدّ لی حدا... فأخرج فأخرجهم من النار وادخلهم الجنّة ثمّ اعود فأستأذن علی ربّی فی داره فیؤذن لی علیه فإذا رأیته...» در اینجا رسول خدا صلی الله علیه و آله (البته بنا به نقل صحیحین) میفرماید که من از پروردگارم در منزلش اجازه میگیرم و به من اجازه داده میشود (از جمله: «فیؤذن لی علیه » به خوبی برمیآید که اجازهدهنده کس دیگری غیر از خدا بوده است. لابد فرشتگانی که به عنوان دربان و غیره آنجا بودند به حضرتش اجازه ورود دادند!). و چون او را دیدم به سجده میافتم (معلوم میشود که تا آن موقع خدا را ندیده بود! علّت آن معلوم است زیرا خدی صحیحین در خانهاش بود و بیرون نیامده بود تا بتوان او را دید!) سرانجام به من اجازه داده میشود که عدّهی را شفاعت کنم. من خارج میشوم (معلوم است که از کجا خارج میشود، از خانه خدا که داخل آن شده بود!) و آنانی را که برایشان اجازه شفاعت گرفتم از جهنّم بیرون آورده وارد بهشت میکنم سپس برمیگردم و از پروردگارم در خانهاش اجازه میگیرم(2) ... (و این داخل خانه
(1) سوره شوری، آیه 51.
(2) صحیح بخاری، ج 9، ص 161، کتاب التوحید، باب وکان عرشه علی الماء.
مسلم نیز آن را در ج 1 صحیح، ص 181 نقل کرده و فقط کلمه «فی داره» را حذف کرده است! ،به پاورقی شماره 14 رجوع فرمائید).
(27)
خدا و خارج شدن از آن سه بار انجام میشود و در هر بار عدّهی را شفاعت میکند. تا آخر حدیث).
باید گفت خوشا به حال آنانکه در آن منزل ساکنند که همیشه خدا را میبینند!
سؤالی که در اینجا به ذهن میآید این است که آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله به اندازه بنده گناهکاری که بیتوبه از دنیا رفت، نزد خدا ارزش ندارد که خدا به او نزدیک شود؟ چنانچه به آن بنده نزدیک شد و با او نجوی کرد. چرا آن گناهکار سرجایش باشد و خد ا به او نزدیک شود ولی رسول خدا صلی الله علیه و آله باید سه بار مسافتی را طی کند تا درِ خانه خدا برود و اجازه بگیرد و مدّتی نیز معطل شود و... اگر همه گناهکاران با شفاعت پیامبر صلی الله علیه و آله از جهنّم آزاد میشوند دیگر نجوی خدا با بندگان گناهکار و آمرزش آنان، بیآنکه کسی واسطه شده و شفاعت کند، چه معنایی میتواند داشته باشد؟!
مسلم ـ چنانچه در پاورقی بدان اشاره شد ـ همه این داستان را نوشته و فقط کلمه «فی داره» را که به معنی «در خانهاش» (یعنی در خانه خدا) میباشد، حذف کرده است. گوئیا او متوجّه شد که این کلمه بسیار بیمعنی میباشد و این میرساند که او از استادش زرنگتر بوده است! البته چون اعتبار بخاری در نزد اهل سنّت از مسلم بیشتر است، باید گفت مسلم اشتباه کرده و خدا در منزلش بود! پناه میبریم به خدا از اینگونه نسبتها و از گفتن و نوشتن این گونه روایتها! «اللّهمّ غفرا». باز هم بگوئیم: «سبحان اللّه عمّا یصفون».
6. خدا هر شب پایین میآید
«پرودگار ما هر شب، یک سوم به آخر شب مانده، به آسمان دنیا میآید و میگوید: کیست مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ کیست که از من بخواهد تا به او عطا کنم؟ کیست که از من آمرزش بطلبد تا او را بیامرزم؟».(1)
این هم از روایاتی است که راوی منحصر به فرد آن أبو هریره است و بسیاری از روایات صفات از اوست. أبو داود که آن را در باب ردّ بر جهمیّة آورده میخواهد بگوید که اینهم از احادیث صفات است و اگر کسی بخواهد آن را توجیه کند او آن را قبول ندارد!
البته خدائی که دیده شود و منزلی داشته باشد و داری دست و پا و کمر و... باشد، چرا به پایین نیاید؟ و چرا لازم باشد که آن را توجیه کنیم. اینان میگویند خدا جایش در آسمان است (چنانچه خواهد آمد) و لابد بعد از اینکه صبح شد به آسمان مراجعت میکند و تمام روز را در منزلش استراحت میکند! (نعوذ باللّه ونستغفر اللّه).
أبو هریره نمیدانست که زمین کروی است و همیشه قسمتی از زمین ثلث آخر شب است و إلاّ دروغ دیگری
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 2، ص 66، باب التهجّد فی اللّیل، باب الدعاء والصلاة من آخر اللیل، وج 8، ص 88، کتاب الدعوات، باب الدعاء نصف اللیل، وج 9، ص 175، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: یریدون ان یبدّلوا کلام اللّه... .
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 521، کتاب صلاة المسافرین و قصرها، باب 24، ح 168.
ج ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 492، کتاب الدعوات، باب 79، ح 3498.
د ـسنن ابن ماجه، ج 1، ص 435، کتاب اقامة الصلاة والسنّة فیها، باب 182، ح 1366.
هـ ـ سنن أبی داود، ج 4، ص 234، کتاب السنّة، باب فی الرد علی الجهمیّة، ح 4733.
«ینزل ربّنا تبارک وتعالی کلّ لیلة إلی السماء الدنیا حین یبقی ثلث اللیل الآخر یقول: من یدعونی فاستجیب له، من یسألنی فاعطیه، من یستغفرنی فاغفر له».
(28)
میبافت! و با توجّه به این موضوع، آیا اهل سنّت و مخصوصا علمی آنها از خود نمی پرسند که اگر همیشه خدا در زمین است پس کی به آسمان میرود؟ آیا با این پیشرفت علوم، باز هم میگویند که صحیحین (صحیح بخاری و صحیح مسلم) «اصحّ الکتب بعد القرآن» است؟ (یعنی این دو کتاب صحیحترین کتابها بعد از قرآن است).
جالب است آنقدر که در این دو کتاب مطالبی از این قبیل آمده در هیچ کتابی نیامده است تا جائی که ـ به تعبیر علاّمه امینی رحمه الله ـ میتوان گفت: این دو کتاب پر است از «سفاسف».(1)
چرا اینگونه روایات از اهل بیت پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل نشده است؟ آنان که حضرتش دستور به پیروی از آنها داده و فرموده است که تا از قرآن و اهل بیت و عترتم پیروی کنید هرگز گمراه نمیشوید.(2)
در اصول کافی از جمله روایاتی که نقل شده ردّ بر همین مسأله است. معلوم میشود در زمان اهل بیت علیهم السلام مخصوصا إمام باقر و إمام صادق علیهما السلام که اندک آزادی بری بیان حقّ پیدا شد و نیز زمان إمام رضا علیه السلام به خاطر موقعیّت خاص سیاسی آن حضرت اینگونه شبهات در میان عامّه رواج داشت و أصحاب آن بزرگواران دائما به آنان رجوع میکردند و پاسخ میشنیدند.
ابن ماجه از امیر المؤمنین علیه السلام و عایشه دو روایت نقل میکند که خدا در شب نیمه شعبان از غروب خورشید تا طلوع فجر (اذان صبح) به آسمان دنیا میآید که سند روایت اوّل به خاطر محمّد بن أبی سبرة مورد قبول رجالیون نیست ولی اصل مطلب را إشکال نکردند، چنانچه روایت منقول از عایشه را قبول دارند!(3) یعنی اگر روایتی از نظر آنها با سند صحیح نقل شده باشد به دلالت آن کاری ندارند.
حال میخواهیم بدانیم که خدا در کجاست!
7. خدا در آسمان است
«پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از کنیزی میپرسد: خدا کجا است؟ پاسخ میدهد: در آسمان است. میپرسد: من کیم؟ پاسخ میدهد: تو رسول خدائی. میفرماید: او مؤمنه است».(4)
سیوطی و سندی که بر سنن نسائی حاشیه زدهاند هر کدام حدیث فوق را به نحوی توجیه میکنند. اوّلی میگوید: «قال النَّوَوی: هذا من احادیث الصفات وفیها مذهبان احدهما الایمان من غیر خوض فی معناه مع اعتقاد انّ اللّه تعالی لیس
(1) «سفاسف» جمع سفساف است که به معنی هر چیز پست و بیارزش است.
(2) سنن ترمذی، ج 5، ص 621 و 622، کتاب المناقب، باب 32، ح 3786 و 3788.
(3) ج 1 سنن، ص 444، کتاب اقامة الصلاة والسنة فیها، باب 191، ح 1388 و 1389.
متن روایت دوم که از عایشه است (صدر آن مربوط به حسادت او و عدم اعتماد به رسول خدا صلی الله علیه و آله است که به خواست خدا تفصیل آن را در بررسی «عایشه در صحاح» خواهیم آورد):
«انّ اللّه تعالی ینزل لیلة النصف من شعبان إلی السماء الدنیا فیغفر لاکثر من عدد شعر غنم کلب».
(4) الف ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 382، کتاب المساجد و مواضع الصلاة، باب 7، ح 33.
ب ـ سنن أبی داود، ج 1، ص 244، کتاب الصلاة، باب تشمیت العاطس فی الصلاة، ح 930 و ج 3، ص 230، کتاب الایمان و النذور، باب فی الرقبة المؤمنة، ح 3282.
ج ـ سنن نسائی، ج 3، ص 19، کتاب السهو، باب 20، ح 1214.
این روایت در صحیح مسلم و اولین حدیث سنن أبی داود و سنن نسائی اندکی طولانی است و ما قسمتی را که به بحث ما مربوط است عینا نقل میکنیم. أبی داود در حدیث دوم همان قسمت مربوطه را آورده و صدر حدیث را حذف نموده است.
«... فقال لها: این اللّه ؟ قالت: فی السماء. قال: من أنا؟ قالت: أنت رسول اللّه. قال: اعتقها فانّها مؤمنة».
(29)
کمثله شیء وتنزیهه عن سمات المخلوقین. والثانی تأویله بما یلیق به...».
و دومی میگوید:
«این اللّه: قیل معناه فی ی جهة یتوجّه المتوجّهون إلی اللّه تعالی وقولها فی السماء ی فی جهة السماء...»
نَوَوی میگوید: این از احادیث صفات است و در آن دو نظر است: یکی آنکه بدان ایمان میآوریم و درباره معنی آن فکر نمیکنیم و در عین حال عقیده داریم که خدا مثل و مانند ندارد و او را از جهتْ داشتن منزّه مینماییم. دوم آنکه آن را به صورتی که لایق آن است تأویل میکنیم.
سندی میگوید: (اینکه پیامبر از آن کنیز پرسید) خدا کجاست یعنی مردم که به خدا توجّه میکنند به کدام طرف رو میآورند، و او که جواب داد: در آسمان. یعنی به طرف آسمان توجّه میکنند.
لابد خوانندگان محترم توجّه فرمودند که دانشمندانی که حدیث فوق را شرح کردهاند داری عقاید متعدّدند. کنیزی از کنیزان پاسخ میدهد که خدا در آسمان است و دانشمندان بزرگی در معنی آن میمانند! آیا آن کنیز از علومی که بعدها پیدا شد با خبر بود و پایه علمی او به حدّی بود که بتوان کلام او را به صورتهای گوناگون توجیه کرد؟ یقینا او تصوّر کرده است که خدا در آسمان است و این توجیهات به فکر او هم نمیرسید و اگر او اینها را میدانست میگفت: خدا همه جا هست.
از اینها گذشته مگر در روایات قبل نخواندیم که خدا در خانهاش است و هر شب پایین میآید ! آیا باز هم میتوان آن را توجیه کرد؟ ما از مجموع روایات صحاح میفهمیم خدائی که اینان به تصویر کشیدهاند جسم بوده و صورتش مثل انسان است. داری دست و پا و چشم و گوش است. خانهی دارد و سحرگاهان به پایین میآید و... . (سبحان اللّه عمّا یصفون).
8. خدا قبل از آفرینش کجا بود؟
از نظر کسی که با روایات اهل بیت علیهم السلام و راهنمایی های آن بزرگواران آشنا باشد این سؤال بری او بسیار عجیب است. او میداند که خدا خود آفریننده مکان است. یعنی او بود و مکانی نبود. مگر او ـ جلّ جلاله ـ نیاز به مکان دارد که بپرسیم خدا کجا بود و یا کجا هست؟ اگر خدا در مکانی باشد پس نیاز به مکان دارد، آنگاه چگونه میتوانیم بگوییم که او «بینیاز» است. آیا نیاز به مکان، معنی آن احتیاج داشتن خدا نیست؟ مگر خدا ازلی نیست؟ اگر او در مکانی باشد باید آن مکان نیز ازلی بوده باشد و اگر آن مکان محدود باشد باید خدا نیز محدود باشد و اگر نامحدود باشد باید ما هم آن را ببینیم و آسمانها و زمین و همه آنچه که آفریده شده باید در آن مکان نامحدود باشد.
اینها و سایر اشکالات، هر مسلمان را وا میدارد که ساحت قدس الهی را از آنچه بعض از جاهلان او را بدان وصف میکنند منزّه بداند و بگوید: «سبحان اللّه عمّا یصفون».
قبل از آنکه روایت صحاح را در پاسخ به این پرسش که «خدا قبل از آفرینش کجا بود؟» بدانیم، به روایتی از اصول کافی توجّه میکنیم:
«مردی از ماوراء النهر خدمت إمام رضا علیه السلام رسید و گفت: از تو مسألهی میپرسم، اگر پاسخی که میدانم بدهی
(30)
امامت تو را قبول میکنم. امام علیه السلام فرمود: آنچه میخواهی بپرس. گفت: به من خبر بده که پرورگارت از کی بوده و چگونه بوده و تکیهاش بر چه چیزی بود؟ حضرت فرمود: خدی تبارک و تعالی مکان را آفرید در حالی که مکانی نبود و چگونگی را آفرید و چگونگی نبود و تکیهاش بر قدرتش بود. مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و بعد از ادی شهادتین و اقرار به وصایت امیر المؤمنین علیه السلام گفت: و (شهادت میدهم که) شما امامان راستگو بوده و تو نیز جانشین خوبی بعد از آنانی».(1)
حال روایتی را که دو تن از صاحبان صحاح و نیز أحمد در مسند خویش آن را نقل کردهاند میآوریم:
«... پروردگارمان قبل از آنکه مخلوقاتش را بیافریند کجا بود؟ (رسول خدا صلی الله علیه و آله) فرمود: در «عماء» بود زیر و بالایش هوا بود و مخلوقی نبود. عرش او بر آب بود».(2)
با مثالی ارزش حدیث فوق را بری خوانندگان محترم روشن میکنیم:
اگر کسی بپرسد که «زید» قبل از تولّد کجا بود و پاسخ بشنود که: در کوچه با بچه ها بازی میکرد، شما درباره عقل و فهم پاسخ دهنده چگونه قضاوت میکنید؟ آیا او را عاقل میدانید؟
أبو رزین (راوی حدیث) ـ به قول خودش ـ از رسول خدا صلی الله علیه و آله آن عقل کلّ، میپرسد: خدا قبل از آفرینش کجا بود؟ آیا پاسخ صحیح این نیست که بگوید: سؤال از جا و مکان ـ آنهم قبل از آفرینش آن ـ درباره خدا بیمعناست، زیرا خدا خود آفریننده مکان است. او بود و مکانی نبود؟
حال ببینیم که در پاسخ فوق (که ما آن را قطعا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمیدانیم) چه اشکالاتی میباشد:
اوّلاً ـ سؤال از این است که آنگاه که چیزی خلق نشده بود خدا کجا بود، جواب این است که در «عماء» بود. در پاورقی ابن ماجه «عماء» را «ابر» و در «المنجد» آن را ابر پرباران یا ابر مرتفع معنی کردهاند. پس «عماء» (ابر یا ابر مرتفع) بود. این یک مخلوق!
ثانیا ـ در زیرش هوا و در بالایش هوا بود. پس «هوا» هم بود. این، دو مخلوق. (ابر و هوا).
ثالثا ـ عرش او بر آب بود. پس هم عرش بود و هم آب. این چهار مخلوق. (ابر، هوا، عرش و آب).
آیا این چهار موجود که در حدیث آمده را خدا نیافرید؟ مگر راوی نپرسید خدا قبل از آفرینش کجا بود؟ وقتی هم ابر بود و هم هوا و هم عرش و هم آب، چگونه میتوان گفت که پاسخ، مربوط به قبل از آفرینش است؟!
رابعا ـ در زیر و بالی آن هوا بود. پس خدا چیزی است که داری زیر و بالاست. معنی آن محدود بودن خداست. سؤال این است که آیا خدا داری زیر و بالاست؟ البته خدائی که دیده شود و خانهی داشته باشد باید هم جسم باشد و هم محدود.
(1) ج 1، باب 29، (باب الکون والمکان)، ح 2.
«... أخبرنی عن ربّک متی کان؟ و کیف کان؟ وعلی ی شیء کان اعتماده؟ فقال أبو الحسن (الرضا) علیه السلام : انّ اللّه تبارک وتعالی أین الاین بلا این وکیّف الکیف بلا کیف وکان اعتماده علی قدرته. فقام إلیه الرجل فقبّل رأسه وقال:....».
(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 64، مقدّمه، باب 13، ح 182.
ب ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 269، تفسیر سوره هود، ح 3109.
ج ـ مسند أحمد، ج 5، ص 468 و 471، ح 16188 و 16200. (حدیث أبی رزین العقیلی). متن زیر از سنن ابن ماجه است:
«أبو رزین: قلت یا رسول اللّه ! أین کان ربّنا قبل أن یخلق خلقه؟ قال: کان فی عماء، ما تحته هواء وما فوقه هواء، وما ثمّ خلق. عرشه علی الماء».
(31)
تا اینجا اشکالات وارده بر سنن ابن ماجه. امّا ببینیم که پاورقینویس آن چه میگوید:
«محمد فؤاد عبد الباقی» مینویسد که «ما» در جمله «ما تحته هواء وما فوقه هواء» نافیه است که معنی آن چنین میشود: «نه در زیرش هوا بود و نه در بالایش».
این معنی علاوه بر آنکه خلاف ظاهر است، مشکل اصلی را حلّ نمیکند. «هوا» از میان چهار مخلوق کنار میرود ولی:
اوّلاً ـ عماء و عرش و آب کما کان سر جی خود بوده و میگویند که مگر ما مخلوق نیستیم؟!
ثانیا ـ إشکال زیر و بالی خدا را چگونه برطرف میکنید؟ خدا زیری دارد و بالایی که در آنجا هوا نیست!
ترمذی و أحمد آخر روایت را اینگونه نوشتهاند:
«وخلق عرشه علی الماء». اینان با این عبارت خواستهاند بگویند که خدا در عماء بود و زیر و بالایش هوا بود و بعدا عرشش را بر آب آفرید. پس، آب هم (غیر از عماء و هوا) بود، که عرش را روی آن آفرید. در هر حال، مشکل زیر و بالا و عماء و غیر آن محفوظ است.
از خوانندگان محترم تقاضا داریم این روایت را با روایت اصول کافی ـ که قبل از آن نوشتیم ـ مقایسه کنند و خود قضاوت کنند که نتیجه کنار زدن اهل بیت علیهم السلام چیست؟ آیا نه همان فرمایش و سفارش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمود: «اگر به این دو ـ قرآن و اهل بیتم ـ چنگ بزنید هرگز گمراه نمیشوید»؟ آیا نه این است که چون اهل بیت علیهم السلام ـ که مفسّر واقعی قرآنند ـ کنار گذاشته شدند، در اوّلین اصل از اصول دین، یعنی شناخت خدا، دچار آنچنان گمراهی شدند که او ـ جلّ جلاله ـ شبیه انسان شده است؟
9. خدا در چه فاصله ای از ماست؟
شاید بری خوانندگان محترم این سؤال مطرح شود که مگر خدا با ما فاصله دارد؟! ولی تعجّب نکنید ـ به زودی روایات صحاح را میخوانیم ولی قبل از آن به آیهی از قرآن و فرازی از دعی إمام سجّاد علیه السلام ذهن خود را از آلودگی بعدی پاک کنیم:
خداوند در سوره قآ، آیه 16 میفرماید: «وَنَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ». یعنی ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم. این آیه به خوبی میرساند که خدا به ما نزدیک است و این نزدیکی، نه نزدیک بودن دو جسم است ـ تعالی اللّه عن ذلک ـ خدا جسم نیست تا نزدیک بودن او را متوجّه شویم بلکه او در همه جا هست و در عین حال، ذات مقدّسش در تصوّر هیچ متصوّری قابل درک نیست.
إمام سجّاد علیه السلام ـ که دعاهای آن حضرت تماما درس است ـ به درگاه احدیّت چنین عرضه میدارد:
«یا من علا فلا شیء فوقه ودنا فلا شیء دونه».(1)
یعنی ی خدایی که بالاست، (آن گونه بالایی که ) هیچ چیز از او بالاتر نیست و پایین است و هیچ چیز از او پایینتر نیست. آری، خدا، هم در بالاست و هم در پایین و هیچ مکانی از او خالی نیست و او در هیچ مکانی نیست.
حال ببینیم در صحاح اهل سنّت در این زمینه چه روایاتی وجود دارد:
(1) مفاتیح الجنان، فرازی از دعی سحر (بعد از دعی أبو حمزه). در این زمینه به خطبه اوّل نهج البلاغه رجوع فرمایید.
(32)
ـ «راوی میگوید: ما در بطحاء بودیم. در میان ما رسول خدا صلی الله علیه و آله بود. ابری از آنجا گذشت. به آن نگریست و فرمود: این را چه مینامید؟ گفتند: سحاب. فرمود: والمُزْن. گفتند: والمزن. فرمود: والعنان. گفتند: والعنان. فرمود: بین شما و آسمان چه مقدار فاصله است؟ گفتند: نمیدانیم. فرمود: بین شما و آسمان 71 یا 72 یا 73 سال فاصله است و آسمان بعدی همچنین. (یعنی 71 یا... راه است) تا آنکه 7 آسمان را شمرد. (یعنی هر آسمان نسبت به آسمان قبل 71 یا 72 یا 73 سال راه است). سپس روی آسمان هفتم دریاست که بین بالا و پایین آن مثل فاصله دو آسمان است. سپس بر بالی آن 8 بز کوهی است،(1) که بین سم آنها تا زانو، فاصله بین دو آسمان است، و خدا بالی آن است. تبارک و تعالی».(2)
در بررسی این روایت یا بهتر بگوئیم، این داستان خرافی، میگوئیم:
اوّلاً ـ عدد مذکور در آن را نمیتوان حمل بر کثرت کرد و آنچه در زبان عرب حمل بر آن میشود عدد 70 است چنانچه در قرآن آمده است: «اگر تو بری آنها (منافقین) 70 بار هم استغفار کنی خدا آنان را نمیبخشد». [سوره توبه، آیه 80] و معلوم است که این عدد دلالت بر کثرت میکند یعنی هر چه هم که بری منافقین طلب آمرزش نمائی بیفایده است و خدا آنان را نمیآمرزد. امّا تعیین آن به اینکه 71 یا 72 یا 73، نمیتواند آن معنی را بدهد، بلکه حدّ اکثر توجیهی که از تردید در روایت میتوانیم بنماییم این است که بگوییم بستگی به سرعت آن وسیله دارد که اگر سرعت آن زیاد بود در 71 سال و اگر کم بود در 73 سال این مسیر را میپیماید.
ثانیا ـ با یک حساب سرانگشتی میتوان به دست آورد که اگر مرکبی با سرعت 100 کیلومتر در ساعت حرکت کند (توجّه داشته باشید که این عددها بری مرکب آن زمان بوده است که ما فرض کردیم بتواند چنین سرعتی داشته باشد.) در مدت 73 سال نمیتواند نصف فاصله زمین تا خورشید را بپیماید (کاری نداریم که در آن زمان چنین مرکبی وجود نداشت!) در حالی که فاصله خورشید تا زمین تقریبا یکصد و پنجاه میلیون کیلومتر است و نور که در یک ثانیه 000/300 کیلومتر میرود، این فاصله را در مدّت تقریبا 8 دقیقه و 20 ثانیه طی میکند.
آیا معقول است که بگوییم فاصله ما تا آسمان أوّل 71 یا 72 یا 73 سال است؟! در حالی که در زیر همین آسمان ستارگانی وجود دارد که میلیاردها سال زمان لازم است تا نورش به ما برسد.
ثالثاـ این روایت نیز به روشنی به ما میگوید که خدا داری مکان است و محلّ زندگی او هم فوق آسمانهای هفتگانه میباشد!
آیا شارحان اینگونه احادیث، باز هم میخواهند بگویند که خدا در ثلث آخر شب به زمین میآید یا گفتار آن کنیز را
(1) گفتهاند منظور 8 فرشته است که به صورت بز کوهی میباشند، ولی ما نفهمیدیم اوّلاً ـ این معنی از کجا فهمیده میشود؟ و ثانیا ـ چرا به صورت بز کوهی؟!
(2) الف ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 69، مقدّمه، باب فیما انکرت الجهمیّة (باب 13 ) ح 193.
ب ـ سنن أبی داود، ج 4، ص 231، کتاب السنّة، باب فی الجهمیّة، ح 4723.
«... قال: کنت بالبطحاء فی عصابة وفیهم رسول اللّه صلی الله علیه و سلم. فمرّت به سحابة فنظر إلیها فقال: ما تسمّون هذه؟ قالوا: السحاب. قال: والمزن. قالوا: والمزن. قال: والعنان. قال ابوبکر: قالوا: والعنان. قال: کم ترون بینکم وبین السماء؟ قالوا: لا ندری. قال: فانّ بینکم وبینها امّا واحدا او اثنین او ثلاثا وسبعین سنة، والسماء فوقها کذلک حتّی عدّ سبع سماوات. ثمّ فوق السماء السابعة بحر، بین اعلاه واسفله کما بین سماء إلی سماء. ثمّ فوق ذلک ثمانیة او عال. بین اظلافهنّ ورکبهنّ کما بین سماء إلی سماء. ثمّ علی ظهورهنّ العرش. بین اعلاه واسفله کما بین سماء إلی سماء. ثمّ اللّه فوق ذلک. تبارک و تعالی».
(33)
که گفت خدا در آسمان است و امثال این مطالب، منظور چیز دیگری است و معنایی که لایق خودش میباشد داراست؟! آیا آنان که روایات مزبور را در ردّ بر جهمیّة نوشتهاند با این توجیهات موافقند؟
اهل سنّت که میگویند خدا در قیامت دیده میشود آیا اندیشیدهاند که وقتی ما او را ببینیم به ناچار بین ما و او فاصله ای خواهد بود و این فاصله را چه چیزی پر کرده است ؟ مگر میشود جائی را فرض کرد که خدا در آنجا نباشد؟
10. اگر کسی را با طناب آویزان کنند بر خدا پایین میآید
عنوان فوق نیز مثل سایر عناوین، هر انسان فهمیدهی را به تعجّب وا میدارد ! انسانی را با طنابی آویزان کنند ـ حال، کجا و چگونه، بماند! ـ او سرانجام به خدا میرسد! یعنی اکنون و در مکانی که هست پیش خدا نیست! بری آنکه خوانندگان محترم زیاد منتظر نمانند روایت مربوطه را مینویسیم:
«أبو هریره میگوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و اصحابش نشسته بودند که ابری پیدا شد. حضرت فرمود: آیا میدانید که این چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: این عنان است... پرسید: آیا میدانید بالی شما چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: الرّقیع (به معنی آسمان دنیا یا مطلق آسمان) سقفی محفوظ و موجی نگه داشته شده. سپس پرسید: آیا میدانید بین شما و آن (یعنی همان که اسمش رقیع بود) چه مقدار راه است؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: به اندازه 50 سال راه است. آنگاه پرسید: آیا میدانید مافوق آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: ما فوق آن، دو آسمان است که بین آن دو، مسیر 50 سال راه میباشد. تا آنکه 7 آسمان را شمرد که بین هر دو آسمان 50 سال راه بود. سپس فرمود: آیا میدانید ما فوق آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: بالی آن عرش است که فاصله آن تا آسمان به اندازه فاصله بین دو آسمان است. (یعنی 50 سال راه). آنگاه پرسید: آیا میدانید که پایین شما چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: زمین. سپس گفت: آیا میدانید پایین آن چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. گفت: زیر آن زمین دیگری است که بین آن دو، مسیر 50 سال راه است. تا آنکه 7 زمین را شمرد که بین هر دو زمین نیز مسیر 50 سال راه بود. سپس فرمود: قسم به آنکس که جان محمّد در دست اوست، اگر شما با طناب یکی را به زمین پایینی آویزان کنید بر خدا فرود میآید».(1)
ترمذی به اصل حدیث إشکال نمیکند ولی به سند آن ایراد وارد مینماید و در آخر حدیث از قول بعض اهل علم در تفسیر حدیث مینویسد: (اینکه راوی گفته است بر خدا فرود میآید یعنی:) بر علم و قدرت و سلطنت او فرود
(1) سنن ترمذی، ج 5، ص 376، تفسیر سوره حدید، ح 3298.
ما در اینجا متن حدیث را با اینکه یک صفحه از سنن را گرفته و تنها روایت تفسیری از سوره حدید میباشد نقل میکنیم تا خوانندگان محترم خود با تفکّر در آن به قضاوت بنشینند.
«عن أبی هریرة قال: بینما نبی اللّه صلی الله علیه و سلم جالس و اصحابه إذ اتی علیهم سحاب. فقال نبی اللّه صلی الله علیه و سلم: هل تدرون ما هذا؟ فقالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: هذا العنان... قال: هل تدرون ما فوقکم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الرقیع، سقف محفوظ وموج مکفوف. ثمّ قال: هل تدرون کم بینکم وبینها؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: بینکم وبینها مسیرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلک؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلک سماءین، ما بینهما مسیرة خمسمائة سنة حتّی عدّ سبع سماوات، ما بین کلّ سماءین کما بین السماء والأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما فوق ذلک ؟ قالوا: اللّه ورسوله اعلم. قال: فانّ فوق ذلک العرش و بینه وبین السماء بُعد مثل ما بین السماءین. ثمّ قال: هل تدرون ما الذی تحتکم؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّها الأرض. ثمّ قال: هل تدرون ما الذی تحت ذلک؟ قالوا: اللّه و رسوله اعلم. قال: فانّ تحتها الأرض الاخری، بینهما مسیرة خمسمائة سنة، حتّی عد سبع ارضین، بین کلّ ارضین مسیرة خمسمائة سنة. ثمّ قال: والذی نفس محمّد بیده لو انّکم دلّیتم رجلاً بحبل إلی الأرض السفلی لهبط علی اللّه».
(34)
میآید. علم و قدرت و سلطنتش در هر مکانی هست و خود بر عرش است همچنانکه در کتابش وصف کرده است.
پاسخ آن روشن است: اوّلاً ـ فرود آمدن بر علم و قدرت چه معنایی میتواند داشته باشد؟ ثانیا ـ اگر علم و قدرت و سلطنتش در هر مکانی هست نیاز به اینهمه طناب نداریم! ثالثا ـ خدا بر عرش است یعنی چه؟ آیا معنی آن محدود کردن ذات باریتعالی و در نظر گرفتن مکانی بری او نیست؟ پس او قبل از آنکه عرش را بیافریند کجا بود؟!
حال خوانندگان محترم این روایت را با آنچه که أبو داود در سنن خویش نقل کرده است مقایسه کنند. او در ضمن حدیثی مینویسد:
«... فاصله گوش یکی از فرشتگان حامل عرش تا گردن او 700 سال راه است».(1)
او در روایت قبل از آن نوشته است:
«... خدا بالی عرش بوده و عرش بالی آسمانهاست...».(2)
خوانندگان محترم خود میتوانند محاسبه کنند که قد آن فرشته (که قبلاً شکل آن به صورت بز کوهی ترسیم شده بود!) چه اندازه میباشد و قطعا خواهند گفت که با این 50 سالها و یا 73 سالها نمیتوان طول آن فرشته را پیمود تا چه رسد از عرش هم گذشت!
نکتهی که خوانندگان محترم بدان توجّه دارند این است که بری رسیدن به خدا مسیر 50 سالها را انتخاب کنیم یا 73 سالها و کدام صحیح است؟ دیگر اینکه ما چگونه بتوانیم کسی را آویزان کنیم؟!
توجّه داشته باشید، مرکبی که سرعت آن 100 کیلومتر در ساعت باشد (مرکب های عصر قدیم مثل شتر یا اسب) در مدّت 50 سال تقریبا یک سوم فاصله زمین تا خورشید را طی میکند. (البته اگر بر فرض محال بتواند به سمت خورشید برود!)
میگویند اگر سرعت موشکی از مقدار بحرانی تجاوز کند (در حدود 11600 متر در ثانیه )، نیروی جاذبه به تعقیب و بازگرداندن آن موفّق نخواهد شد و به این ترتیب تا دنیا دنیاست آن موشک در حال گریز از زمین خواهد بود.(3)
حال فرض کنیم این موشک با همین سرعت (یعنی بیش از 5/11 کیلومتر در ثانیه) بخواهد به نزدیکترین ستاره به خورشید، یعنی «قنطورس اقرب»(4) (که تقریبا 4 سال نوری با ما فاصله دارد) برود، میخواهیم بدانیم پس از چند سال از همسایه دیوار به دیوار ما دیدن خواهد کرد.
با یک حساب ساده به دست میآید که این موشک بعد از 100/000 سال هنوز به آن ستاره نرسیده است.
(1) ج 4 سنن، ص 232، کتاب السنّة، باب فی الجهمیّة، ح 4727.
«عن النبی صلی الله علیه و سلم قال: اذن لی ان احدّث عن ملک من ملائکة اللّه من حملة العرش. انّ ما بین شحمة اذنه إلی عاتقه مسیرة سبعمائة عام».
(2) همان، ح 4726.
«... انّ اللّه فوق عرشه و عرشه فوق سماواته...».
(3) «تاریخچه زمان» اثر پروفسور «استفن ویلیام هاوکینگ» استاد صاحب کرسی در دانشگاه کمبریج، ترجمه حبیب اللّه دادفرما، ص 59.
(4) ستاره دیگری، که آن هم در مجاورت منظومه خورشید است «قنطورس آلفا» نام دارد که 3/4 سال نوری با ما فاصله دارد.
معنی اینکه ستاره قنطورس 4 سال نوری با ما فاصله دارد این است که نور ـ که سرعت آن 300/000 کیلومتر در ثانیه است ـ در مدّت 4 سال این فاصله را طی میکند. (یعنی بیش 37 میلیون میلیون کیلومتر).
(35)
مسلّم است که جاعلان اینگونه احادیث، چیزی از اسرار آفرینش نمیدانستند. آنها به فکرشان هم نمیرسید که خورشید، یکی از چند صد هزار میلیون ستارهی است که بر روی هم کهکشانی را تشکیل میدهند به نام «کهکشان راه شیری» که طول آن یکصد هزار سال نوری است. و در زیر همین آسمان، صدها هزار میلیون کهکشان دیگر قرار دارد که همه در حال گریز از هم بوده و به عبارت دیگر، فضایی که در زیر آسمان أوّل قرار دارد در حال گسترش است.(1)
نکات فوق بدین جهت ذکر شده است که اهل انصاف آسانتر بتوانند روایاتی این چنین را به دور بریزند. «سبحان اللّه عمّا یصفون». راستی که خدا از آنچه که او را بستایند منزّه است. آری، ما باید درباره صفات خداوند همان را بگوئیم و او را همانگونه بستائیم که خود گفته و خود ستوده است.
11. باران از کجا میآید
بعد از آنکه دانستیم که از نظر روایات صحاح، فاصله ما با خدا بسیار زیاد بوده و خدا در بالی عرش منزل دارد! و فقط شبها ـ آنهم ثلث آخر شب ـ به زمین میآید! میخواهیم بدانیم که باران از کجا میآید. به این روایت توجّه فرمایید:
«انس میگوید: ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم که باران آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به بیرون رفت و لباسش را کنار زد تا باران به او اصابت کند. گفتیم: یا رسول اللّه! چرا چنین کردید؟ گفت: زیرا او تازه از نزد پروردگارش آمده است».(2)
قطعا خوانندگان محترم، که با روایات گذشته صحاح، در مورد فاصله ما با خدا، آشنا میباشند، از این روایت تعجّب میکنند! گوئیا نویسندگان اینگونه روایات فراموش کردند که باید چند 73 سال راه پیمود تا به خدا رسید!! در حالی که ابر در فاصله بسیار کمی از زمین قرار دارد. چگونه ممکن است که باران از نزد پروردگارش بیاید! از أبو داود نیز تعجّب است که چگونه روایات گذشته را فراموش کرده و این روایت را نقل میکند!
حق مطلب این است که اینان آنچنان اعتمادی به راویان حدیث داشتند که به خود اجازه نمیدادند متن حدیث را بررسی کرده و آن را با احادیث دیگر بسنجند و یا با عقل خود آن را دریابند و لذا هر روایتی که از نظر آنان صحیح بوده است نوشتند و از آن گذشتند.
12. خدا به خواب پیامبرش آمد و...
«معاذ بن جبل میگوید: صبحگاهی پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز تأخیر نمود تا جائی که نزدیک بود خورشید طلوع کند و چون آمد و نماز گزارد، علّت تأخیر را چنین بیان کرد: چون نماز شبم را مقداری خواندم در حال نماز چرتم برد به طوری که سنگینی بر من عارض شد. در این حال پروردگارم را دیدم که در بهترین صورت بر من ظاهر شد و گفت: ای
(1) خداوند در سوره ذاریات، آیه 47، میفرماید: (والسَّماءَ بَنَیْناها بِاَیْدٍ وَاِنّا لَمُوسِعُونَ). یعنی: ما آسمان را به قدرت خود آفریدیم و هر آینه آن را وسعت میدهیم.
این آیه نیز یکی از معجزات علمی قرآن است که پس از 14 قرن معنی آن بری دانشمندان روشن شد.
(آمارهای مذکور در متن از کتاب «تاریخچه زمان» از ص 53 به بعد ـ بخش سوم: بزرگ جهانی که در حال گسترش است ـ گرفته شده است).
(2) سنن أبی داود، ج 4، ص 326، کتاب الادب، باب ما جاء فی المطر، ح 5100.
«عن انس قال: اصابنا ونحن مع رسول اللّه صلی الله علیه و سلم مطر، فخرج رسول اللّه صلی الله علیه و سلم فحسر ثوبه عنه حتّی اصابه. فقلنا: یا رسول اللّه! لم صنعت هذا؟ قال: لانّه حدیث عهد بربّه».
(36)
محمّد! گفتم: لبّیک ای پروردگار من! گفت: علّت مخاصمه در میان فرشتگان چیست؟ گفتم: نمیدانم. سه بار آن را تکرار کرد. دیدم که کف خود را بین دو شانهام گذاشت طوری که خنکی نوک انگشتان او را بر سینهام احساس کردم...».(1)
خوانندگان محترم با رجوع به پاورقی های شماره 31 و 33 متن روایاتی را که میگوید خداوند آسمانها را با انگشتی و زمینها را با انگشتی و... نگه میدارد، مجدّدا ملاحظه کرده و قطعا مانند ما تعجّب خواهند کرد که چگونه خداوندی که صاحبان صحاح معرّفی کردهاند با این انگشتان کوچکش که در این روایت «حسن و صحیح» (به قول ترمذی و بخاری) آمده، میتواند آسمانها و... را نگه دارد!!
حال نوبت آن رسیده است که یک زیارت قبول هم بگوئیم! (معلوم است که ما این جمله را به جدّ نگفتهایم چه آنکه این گونه روایات از نظر ما صد در صد مردود است). شوخی نیست، همه باید صبر کنند تا در قیامت خدا را ببینند و پیامبر صلی الله علیه و آله در همین دنیا او را دید! (البته به قول صاحبان صحاح!).
در بررسی آن باید به این نکات توجّه شود:
1. خداوند به خواب پیامبرش آمده و کف دست خود را بین دو شانهاش گذاشت و دستش هم به اندازهی بود که نوک انگشتانش به سینه حضرت رسید. با این حساب باید هیکل او هم در حدود هیکل یک انسان و بسیار کوچکتر از هیکل حضرت آدم علیه السلام ـ مطابق نقل صحیحین ـ باشد. چه آنکه آن دو (بخاری و مسلم) نوشتهاند که قد آن حضرت 60 ذراع (تقریبا 30 متر) بوده است!(2) (به اندازه یک ساختمان ده دوازده طبقه!). بنابراین، میتوان گفت که حدیث: «خلق اللّه آدم علی صورته» (که گذشت)، یعنی خداوند آدم را بر صورت خودش آفرید، اما قد او بلندتر از قد خداوند بوده است!!
2. چرا این خدا سر شب تا صبح به خواب پیامبرش نیامد که ثواب نماز أوّل وقت آن حضرت و همه مؤمنین از دست نرود؟!
3. با رجوع به متن روایت و سؤال و جوابی که در آن مطرح شده است این خواب کمتر از 5 دقیقه وقت میگیرد نه
(1) سنن ترمذی، ج 5، ص 343، تفسیر سوره صآد.
أبو عیسی ترمذی خود این حدیث را صحیح میداند و میگوید که از محمّد بن إسماعیل (صاحب صحیح بخاری) پرسیدم و او نیز آن را تأیید کرد. (لابدّ یادش رفت که حدیث به این مهمّی را در کتابش بنویسد!).
ترمذی قبل از این، دو حدیث دیگر به همین مضمون نقل میکند که تأخیر در نماز صبح در آن نیست.
«... احتُبس عنّا رسول اللّه صلی الله علیه و سلم ذات غداة عن صلاة الصبح حتّی کدنانتراءی عین الشمس، فخرج سریعا فثوّب بالصلاة، فصلّی رسول اللّه صلی الله علیه و سلم وتجوّز فی صلاته. فلمّا سلّم دعا بصوته قال لنا: علی مصافّکم کما انتم ثمّ انفتل الینا ثمّ قال: اما انّی سأحدثکم ما حبسنی عنکم الغداة: انّی قمت من اللیل فتوضّأت وصلّیت ما قُدّر لی فنعست فی صلاتی حتّی استثقلت، فإذا أنا بربّی تبارک و تعالی فی احسن صورة، فقال یا محمّد! قلت: لبّیک ربّ، قال: فیم یختصم الملأ الاعلی؟ قلت: لا ادری، قالها ثلاثا. قال: فرأیته وضع کفّه بین کتفَی حتّی وجدت برد انامله بین ثدیی...».
قال أبو عیسی: هذا حدیث حسن صحیح. سألت محمّد بن اسماعیل عن هذا الحدیث فقال: هذا حدیث حسن صحیح... .
(2) الف ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 160، کتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالی: وإذ قال ربّک للملائکة... .
و ج 8، ص 62، ابتدی کتاب الاستئذان.
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2179 و 2183، کتاب الجنّة وصفة نعیمها و اهلها، باب های 6 و 11، ح 15، 16 و 28.
روایتها تماما از أبو هریرة میباشد که در ضمن روایات متعدّدی این را هم گفته است. به حدیث شماره 28 از صحیح مسلم توجّه کنید:
«... هذا ما حدّثنا أبو هریرة عن رسول اللّه صلی الله علیه و سلم فذکر احادیث منها: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم: خلق اللّه عزّ وجلّ آدم علی صورته، طوله ستّون ذراعا... فلم یزل الخلق ینقص بعده حتّی الآن».
(37)
بیش از یک ساعت. (البته احتمالاً همه مطالب مطرح شده در این خواب موهوم، بری مؤمنین شرح داده نشد!)
4. تقاضی ما از این خدا (و نه خدی آفریننده زمین و زمان که از اینگونه مطالب منزّه است) این است که بار دیگر اگر خواستی به خواب کسی بیایی مواظب نمازش باش!
راستی باید بر احوال آنانکه اینگونه روایات را صحیح دانسته و چنین کتابهایی را جزء صحیحترین کتاب های روائی خویش میشمارند، گریست!
13. چند نمونه از بی توجّهی خدا!
الف ـ با زیادی بهشت چه میکند؟!
قبلاً گذشت که جهنّم پر نمیشود تا آنکه خدا پی خود را در آن میگذارد. حال به دنباله بعض از آن احادیث نظری میافکنیم:
«زیادی بهشت پیوسته باقی است (و کسی نمانده که در آن ساکن شود!) تا آنکه خداوند عدّهی را میآفریند و آنان را در آنجا اسکان میدهد».(1)
در بررسی این روایت باید گفت:
اوّلاً ـ به نص قرآن، بهشت مخصوص کسانی است که ایمان داشته و عمل صالح انجام دهند. در سوره قصص، آیه 83 میفرماید: «ما سری آخرت را بری کسانی قرار دادیم که در زمین اراده برتریجویی و ایجاد فساد نداشته باشند». آنگاه چطور خداوند خلقی را که هیچ امتحانی پس ندادند و متحمّل هیچگونه زحمتی از عبادت و جهاد و نهی از منکر یا روزه وغیر آنها (که همه آنها در کلمه «عبادت» خلاصه شده و به تعبیر قرآن «عمل صالح» ) نشدند، وارد بهشت نماید؟ مگر خود نفرموده است که آمدن انسانها به زمین به خاطر امتحان است تا معلوم شود چه کسی صالح و چه کسی طالح است؟(2) آیا باور کردنی است کسانی بیامتحان قبول شوند؟!
ثانیا ـ مگر خداوند نمیتواند زیادی آن را نابود کند تا مجبور نشود خلقی را بیهوده به بهشت بفرستد؟
ثالثا ـ چرا زیادی آن را بین بهشتیان تقسیم نمیکند تا به آنان که اعمال بهتری داشتند سهم بیشتری داده شود؟
رابعا ـ چرا از ابتدا بهشت را بیش از اندازه لزوم خلق کرد؟ مگر علم او به همه چیز احاطه ندارد؟(3)
مگر از تعداد بهشتیان با خبر نبود؟ آیا مأموران محاسبه اشتباه کردند و یا اشتباه به عرض رساندند؟!
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 6، ص 173، تفسیر سوره قآ، و ج 9، ص 143، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: أنا الرّزّاق ذو القوّة المتین.
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 2188، کتاب الجنّة وصفة نعیمها واهلها، باب 13، ح 38 و 39.
«... ولا یزال فی الجنّة فضل حتّی ینشیء اللّه لها خلقا فیسکنهم فضل الجنّة».
(2) اشاره به آیه 2 از سوره ملک که میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ اَیُّکُمْ اَحْسَنُ عَمَلاً». یعنی خداوند مرگ و زندگی را بری این آفرید که شما را بیازماید که کدام یک از شما عمل بهتری دارید.
(3) اشاره به آیه 12 از سوره طلاق که میفرماید: «... وَأَنَّ اللّهَ قَدْ اَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْما».
امیر المؤمنین علیه السلام در اوّلین خطبه نهج البلاغه (که متأسفانه عموم اهل سنّت خود را از معارف عالیه این کتاب ارزشمند ـ و در حقیقت ارزشمندترین کتاب بعد از قرآن ـ محروم نمودند) میفرماید:
«... عالِما بِها قَبْلَ ابْتِدائِها مُحِیطا بِحُدُودِها وَانْتِهائِها...». یعنی خدی تعالی قبل از آفرینش، بدان عالم بوده و به حدود و انتهای آن احاطه داشت.
(38)
آیا بهتر نیست به جی پذیرفتن جهل خدا، دروغ امثال أبو هریره یا انس را بپذیریم که این روایت را جعل کردند؟ آیا علمی اهل سنّت میتوانند این روایت را که به روشنی خبر از جهل خداوند میدهد توجیه کنند؟
آیا میپذیرند که خدا نمیدانست چند نفر بهشتی دارد و هر کدام به چه مقدار از بهشت نیاز دارند و مجموع مساحت بهشت چه مقدار باید باشد؟! اعتماد به امثال أبو هریره یا کسانی که چنین روایاتی را میسازند و آن را به رسول مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میدهند تا کجا؟ حتّی اگر به صراحت بگویند که خدا فلان مطلب را نمیدانست باید چون از أصحاب است از او بپذیرند؟
ما به خواست خدا، در بررسی «خلفا در صحاح» خواهیم خواند که خلیفه ثانی هر روایتی را که از یک صحابی میشنید نمیپذیرفت بلکه بری آن شاهد میخواست، چگونه صاحبان صحاح ـ بلکه عموم علمی اهل سنّت ـ بر خلاف نظر خلیفه خودشان روایات زیادی را بدون شاهدی و فقط به نقل یکی از أصحاب میپذیرند؟
اگر ما بگوییم که اهل بیت پیامبر علیهم السلام ـ که بنا به صریح روایت نبوی هرگز از قرآن جدا نمیشوند ـ معصومند، به ما خرده میگیرند، در حالی که معنی با قرآن بودن و از آن جدا نشدن، آنهم تا روز قیامت، چیزی جز عصمت نیست و چون قرآن از هر خطا و اشتباهی مصون است، اهل بیت علیهم السلام نیز ـ که هم سنگ قرآن معرفی شدند ـ معصوم بوده و از هر خطا و اشتباهی مصونند، ولی خود، همه أصحاب را ـ که به نصّ قرآن و روایات منقوله در صحاح و غیر صحاح، عدّهی از آنان منافق بوده یا آنکه عدّهی اهل جهنّمند ـ از هر گناه و دروغ و بهتان و افترا و حتّی از هر خطا و لغزش و سهو، مخصوصا در نقل روایت، معصوم میدانند. (بحث تفصیلی «أصحاب در صحاح» ـ به خواست خدا ـ در نوشتاری جداگانه خواهد آمد).
ب ـ ابن امّ مکتوم و تکمیل یک آیه
از جمله روایاتی که علاوه بر داشتن معارض (که ذکر خواهد شد) نشان از غفلت خدا دارد، نزول ناقص آیه 95 از سوره نساء است. اینان مینویسند:
«پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بود. بر او چنین وحی شد: آنانکه از مؤمنین (در منزل) نشستهاند (و به جهاد نمیروند) با کسانی که در راه خدا جهاد میکنند مساوی نیستند... ابن امّ مکتوم (که نابینا بود) پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود (و در بعض رویات: «ابن امّ مکتوم آمد» که نشان میدهد در آنجا حاضر نبود) گفت: پس من چه کنم؟ (و در بعض روایات: «به خدا قسم اگر میتوانستم جهاد میکردم».) بعد از این اعتراض، خداوند آیه مذکور را اینگونه کامل کرد: «مؤمنانی که بیعذر نشستهاند با مجاهدین برابر نیستند».(1)
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 30، باب فضل الجهاد و السیر، باب قول اللّه: لا یستوی القاعدون...، و ج 6، ص 60، تفسیر سوره نساء، و نیز ص 227، فضائل القرآن، باب کاتب النبی صلی الله علیه و سلم .
ب ـ صحیح مسلم، ج 3، ص 9 ـ 1508، کتاب الامارة، باب 40، ح 141.
ج ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 225 و 226، تفسیر سوره نساء، ح 3032 و 3033.
د ـ سنن أبی داود، ج 3، ص 11، کتاب الجهاد، باب فی الرخصة فی القعود من العذر، ح 2507.
هـ ـ سنن نسائی، ج 6، ص 11 ـ 9، کتاب الجهاد، با ب4، ح 99 ـ 3096.
این روایت با اختلافی که در آن است از چند نفر نقل شده:
1. از براء: «لمّا نزلت: لا یستوی القاعدون من المؤمنین، جاء ابن امّ مکتوم» وفی بعض روایات براء: «و عمر و ابن امّ مکتوم خلفه فقال: فکیف فیّ و أنا اعمی؟ قال: فما برح حتّی نزلت: غیر او لی الضرر».
روایت براء را بخاری و مسلم و نسائی نقل کردهاند.
2. از زید بن ثابت به نقل از مروان حکم (طرید رسول اللّه صلی الله علیه و آله ) که چون آیه فوق نازل شد:
«... فجاء ابن امّ مکتوم وهو یملّها علی فقال: یا رسول اللّه! لو استطیع الجهاد لجاهدت و کان رجلاً اعمی فانزل اللّه علی رسوله وفخذه علی فخذی حتّی همّت ترضّ فخذی ثمّ سرّی عنه فانزل اللّه عزّ وجلّ: «غیر اولی الضرر».
این روایت را بخاری و ترمذی و نسائی نقل کردهاند.
3. مشابه همان را خارجة بن زید از زید بن ثابت نقل کرده که در آن به جی «حتّی همّت ترض » یعنی نزدیک بود پایم خرد شود آمده است: «فما وجدت ثقل شیء اثقل من فخذ رسول اللّه صلی الله علیه و سلم ».
این روایت را فقط أبو داود نوشته است.
4. روایتی مخالف همه آنها که ترمذی آن را نقل کرده و بخاری نیز خلاصه آن را آورده است، حدیث ابن عبّاس است که میگوید: «لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر» عن بدر و الخارجون إلی بدر لمّا نزلت غزوة بدر قال عبد اللّه بن جحش وابن امّ مکتوم: انّا اعمیان یا رسول اللّه ! فهل لنا رخصة؟ فنزلت: «لا یستوی القاعدون من المؤمنین غیر اولی الضرر ـ وفضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین درجة». فهؤلاء القاعدون غیر اولی الضرر. «وفضّل اللّه المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما» درجات منه علی القاعدین من المؤمنین غیر اولی الضرر».
(39)
سؤال ما این است: آیا خداوند خود از احوال بندگان آگاه نبود که ابن امّ مکتوم باید او را توجّه دهد؟ چه کسی میتواند باور کند که موضوع به این روشنی که یکی از بندگان خدا آن را میدانست خدی آفریننده جهان آن را نمیدانست؟ آیا خود نفرموده است که علمش به همه چیز احاطه دارد؟ آیا میتوان گفت: «همه چیز، مگر احوال معذورین»؟!
سؤال دیگر ما این است که اگر ابن امّ مکتوم نمیآمد و یا اصولاً نابینایی در میان مسلمانان وجود نداشت تکلیف چه بود؟ لابدّ همه معذورین باید قدردان ابن امّ مکتوم باشند!
از اینها گذشته با روایت معارض آن ـ که در پاورقی نقل شده ـ چه کنیم؟
ابن عبّاس نقل میکند که گفت: چون غزوه بدر پیش آمد عبد اللّه بن جحش و ابن امّ مکتوم گفتند: یا رسول اللّه! آیا ما چون نابینا هستیم اجازه داریم که شرکت نکنیم؟ آنگاه آیه مزبور ( به طور کامل) نازل شد. (نه آنکه ابتدا بدون استثناء معذورین و آنگاه با اضافه شدن آن ـ چنانچه از غیر ابن عبّاس آمده است ـ ).
در اینجا به نکتهی دیگر ـ که در حقیقت إشکال رجالی به صاحبان صحاح میباشد ـ توجّه میکنیم:
یکی از راویان حدیث از زید بن ثابت، مروان حکم است. او کسی است که تا آخر عمر دست از دشمنی اهل بیت پاک رسول خدا علیهم السلام برنداشت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او و حکم ـ پدرش ـ را تبعید نمود و عثمان در زمان أبو بکر و عمر وساطت کرد که آنها را به مدینه برگردانند و آن دو حاضر به این کار نشدند و چون خود به قدرت رسید آن دو را به مدینه آورد و این یکی از مسائلی بود که مردم را علیه او تحریک نمود. آری، بخاری و مسلم چنین جرثومهی را مورد وثوق قرا رداده و ا ز او حدیث نقل میکنند. ما به خواست خدا در بحث از أصحاب، او را بهتر معرّفی خواهیم کرد. طالبین میتوانند بری شناخت او و پدرش حکم بن أبی العاص به جلد 8 الغدیر از ص 242 إلی 267 مراجعه فرمایند.
در اینجا بد نیست آیهی را که بخاری در ج 6 صحیح، ص 227 (پاورقی شماره 75) نقل کرده است بیاوریم. او مینویسد: «لا یستوی القاعدون من المؤمنین فی سبیل اللّه غیر اولی الضرر...» یعنی کلمه «فی سبیل اللّه» را به آیه افزوده است. در توجیه آن گفتهاند که این کلمه جهت تفسیر است نه آنکه جزء قرآن باشد.
پاسخ آن روشن است: اگر کسی فی سبیل اللّه در خانه نشسته باشد چرا مثل کسی که فی سبیل اللّه به میدان جنگ
(40)
رفته، نباشد؟ آن یک وظیفهاش نرفتن به جنگ و این یک رفتن به جنگ بود و ممکن است که مانند غزوه تبوک اجر مثل امیر المؤمنین علیه السلام که به فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه ماند برتر از همه کسانی که به جنگ رفتند باشد. بنابراین، تفسیری که بخاری نقل کرده کاملاً بی وجه است.
ج ـ تأخیر در نزول کلمه «من الفجر»
قبل از بررسی روایت مربوط به عنوان فوق، به این نکته توجّه میکنیم که هر فرماندهی فرمانش را باید کاملاً روشن بیان کرده تا فرمانبر بتواند مطابق خواسته او آن را اجرا کند و این امری عقلائی است و لذا گفتهاند که «تأخیر بیان از وقت حاجت قبیح است» یعنی هنگامیکه فرمانبر نیاز به بیان روشن فرمانده داشته باشد و او آن را به تأخیر بیندازد عملی غیر صحیح است. حال به روایت مربوطه نگاهی میافکنیم:
«سهل بن سعد میگوید: وقتی این آیه نازل شد: «وَکُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَْبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الاَْسْوَدِ»»(1) مردم به دو پایشان نخ سیاه و سفید میبستند (و در روایتی دیگر نخ سفید و سیاهی برمیداشتند) و مشغول خوردن و آشامیدن میشدند تا آنکه آن دو نخ از هم تمیز داده میشد (آن وقت دست از خوردن و آشامیدن میکشیدند) تا آنکه خداوند کلمه «من الفجر» را بدان افزود. آنگاه مردم دانستند که مراد از آیه، شب و روز است (نه نخ سیاه و سفید)».(2)
در بررسی این روایت باید گفت:
اوّلاً ـ چطور ممکن است امری به این مهمّی که تقریبا همه مکلّفین به آن مبتلا بوده و از آن مطلّع شدند فقط سهل بن سعد آن را روایت کند و فقط مسلم آن را نقل کند و دیگران از صاحبان صحاح، از آن بیخبر باشند؟ (البته این یک استبعاد است).
ثانیا ـ چرا خداوندی که از احوال مردم آگاه است، از این امر غفلت داشته و آنگاه که مردم احتیاج به دانستن «من الفجر» داشتند تا تکلیف واقعی خود را بدانند، آن را نازل نکرد و چون دید که آنان نخ به پی خویش میبندند آن کلمه را نازل فرمود؟ (ولابدّ خدائی که به قول صاحبان صحاح، به کوچکترین مناسبتی میخندد ـ چنانچه گذشت ـ اینجا نیز از کارهای مردم حسابی خندید و ـ العیاذ بالله ـ شاید هم تأخیر آن به خاطر همین بود!).
ثالثا ـ آیا کلمه «من الفجر» که در وسط آیه است و نه در آخر آن، بعد از نزول تمام آیه ضمیمه شد، و در حقیقت کارهای مردم باعث تکمیل آیه شد، یا اینکه خداوند همین مقدار از آیه را فرستاد و منتظر ماند تا ببیند مردم چه میکنند و چون نادانی آنها را دید (که البته در این نادانی مقصّر هم نبودند ) آن کلمه را ضمیمه کرد و سپس بقیّه آیه را نازل فرمود؟ جواب آن را از سهل میخواهیم!
(1) سوره بقره، آیه 187 ـ یعنی: هنگام سحر تا زمانی مجاز به خوردن و آشامیدن میباشید که نخ سیاه از نخ سفید تمیز داده شود.
(2) صحیح مسلم، ج 2، ص 767، کتاب الصیام، باب 8، ح 34 و 35.
«عن سهل بن سعد قال: لمّا نزلت هذه الآیة: وکلوا واشربوا... قال: کان الرجل یأخذ خیطا ابیض وخیطا اسود فیأکل حتّی یستبینهما. حتّی انزل اللّه عزّ وجلّ: من الفجر، فبیّن ذلک».
وفی روایة أخری: «... فکان الرجل إذا أراد الصوم ربط احدهم فی رجلیه الخیط الاسود والخیط الابیض. فلا یزال یأکل ویشرب... فعلموا انّما یعنی بذلک اللیل والنهار».
(41)
ما نمیدانیم نقل اینگونه روایات، که نشان از غفلت خدا دارد، چه فایده؟ چرا شعری بگوئیم و در وزن و قافیه و معنایش بمانیم؟ آنگاه چوب تکفیر را ـ که اسلحه انسانهای بیمنطق است ـ برداریم و بر سر کسانی که پارهی از روایات صحاح ـ و مخصوصا صحیحین ـ را صحیح نمیدانند، فرود آوریم، هر چند گفتارشان با دلیل و منطق، و حتّی با استفاده از همین صحاح، باشد.
حال به روایتی دیگر نظری میافکنیم تا معلوم شود که رسول گرامیاسلام صلی الله علیه و آله و سلم آیه را بیان کرده و منظور آن را روشن فرمودند:
«عدی بن حاتم میگوید: چون این آیه نازل شد: «... تا آنکه نخ سفید از نخ سیاه از فجر» نازل شد گفتم: یا رسول اللّه! من زیر بالشم دو نخ سفید و سیاه میگذارم تا شب را از روز تشخیص دهم. حضرت فرمود: مراد از آیه، سیاهی شب و سفیدی روز است.»(1)
این روایت به خوبی میرساند که آیه مزبور همراه کلمه «من الفجر» نازل شد و مردم ـ از جمله عدی بن حاتم ـ پنداشتند که با نخ سیاه و سفید میتوانند روز را از شب تشخیص دهند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که مراد از نخ سیاه و سفید از فجر، سفیدی و سیاهی روز و شب است نه نخ سفید و سیاه. بنابراین، مطابق این روایت، چنین نبود که خداوند منتظر بماند تا ببیند مردم چه میکنند آنگاه کلمه «من الفجر» را نازل کند بلکه از همان ابتدا آیه مزبور همراه آن کلمه نازل شد.
د ـ تبدیل 50 نماز به 5 نماز
خداوند تبارک و تعالی در قرآن مجید میفرماید:
«... ما جعل علیکم فی الدین من حرج...»(2). یعنی: (خداوند) شما را در دین به تنگی و سختی نینداخت. آری، دستورات اسلام به گونهی تدوین شده است که همه کس میتواند بدون آنکه به مشقّت بیفتد آن را انجام دهد، از جمله این دستورات که هر مکلّفی وظیفه دارد آن را هر روز انجام دهد، فریضه مهمّ نماز است. کیفیّت و کمیّت آن به گونهی است که همه ـ حتّی بچه های ممیّز ـ میتوانند آن را به آسانی انجام دهند. آنکه اهل علم و تحقیق و تحصیل معارف است، هم به درس و تحقیقش برسد و هم نماز بخواند و آنانکه داری مشاغل آزاد یا دولتی میباشند و یا در روستاها به کشاورزی یا دامداری مشغولند و حتّی آنانکه در میدان جنگ و در مقابل دشمن ایستادهاند میتوانند آن را اقامه کنند. حال فرض کنیم که بهجی 5 نماز، 50 نماز واجب شده بود، آیا دیگر فرصتی بری سایر کارها باقی میماند؟ آیا واجب شدن 50 نماز، یکی از مصادیق سختی و تنگی بری مکلّفین نبود؟ آیا میتوان گفت خدائی که دین آسان را بری انسانها مقرّر کرده است، از این نکته غافل بود؟ آیا میتوان پذیرفت که پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم ـ که رحمت او برگرفته از رحمت بیکران الهی میباشد ـ میدانست که مؤمنین طاقت انجام 50 نماز (و حتی کمتر از آن ) را ندارند
(1) همان، ح 33.
«... لمّا نزلت: حَتّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الاَْبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الاَْسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ قال له عدی بن حاتم: یا رسول اللّه انّی اجعل تحت وسادتی عقالین: عقالاً ابیض وعقالاً اسود. اعرف اللّیل من النهار. فقال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم : انّ وسادتک لعریض انّما هو سواد اللّیل وبیاض النهار».
(2) سوره حج، آیه 78، و به همین مضمون: سوره مائده، آیه 6.
(42)
ولی خدا نمیدانست ؟ اگر بگوئیم نمیدانست که کفر است و اگر بگوئیم میدانست آیا میتوان پذیرفت که رسول او به امّت مهربانتر از خدا بود؟ کدام مسلمان میپذیرد که خدا میخواست سخت بگیرد ولی پیامبر او آنقدر اصرار کرد تا او دست از آن برداشت؟!
از این مضحکتر اینکه این اصرار و تقاضی پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم به تقاضی حضرت موسی علیه السلام انجام شد. جریان، مطابق نقل صحاح اهل سنت، چنین است (نقل قسمتی که به این بحث مربوط است):
«... پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در شب معراج وقتی به آسمانها سیر داده شد، دستور یافت که امّت او باید در هر شبانه روز 50 نماز بخوانند. چون ا زنزد خدا برگشت (!) در راه به حضرت موسی علیه السلام برخورد (البتّه توجّه داشته باشید که حضرتش هنگام معراج، در سر راه خود با تنی چند از انبیاء الهی برخورد داشت، حال چه شد که هنگام برگشت فقط با حضرت موسی علیه السلام برخورد میکند، نمیدانیم!) موسی علیه السلام پرسید: چه آوردی؟ فرمود: دستور 50 نماز. گفت: من قوم خود را تجربه کردم و میدانم امّت تو طاقت ندارند آن را به جا بیاورند برگرد به سوی خدا و از او تخفیف بگیر. (گوئیا قوم یهود نیز نمازشان مثل نماز مسلمانان بود!) حضرت برگشت و عرضه داشت که خدایا! امّت من طاقت ندارند، تخفیف بده. (یعنی او از ابتدا نمیدانست که امّتش طاقت ندارند و چون حضرت موسی علیه السلام تذکّر داد آنگاه دانست که امّتش نمیتوانند 50 نماز بخوانند و همینطور تا 5 نماز!) خداوند 5 نماز از آن کم کرد. (همینجا نیز بین روایات اختلاف است که دیگر متعرّض آنها نمیشویم طالبین را به نشانههایی که در پاورقی خواهد آمد ارجاع میدهیم). برگشت و چون نزد حضرت موسی علیه السلام رسید (عجیب است هیچیک از پیامبران از او نپرسیدند که چرا دوباره ـ و چندباره ـ برگشتی ! گوئیا در برگشت، هر یک به جایی دیگر رفته بودند و فقط حضرت موسی علیه السلام سر جی خود بود!) پرسید: چه آوردی؟ حضرت جواب داد که 5 نماز تخفیف داده شد. او همان مطلب گذشته را تکرار کرد و این رفت و آمد آنقدر تکرار شد (یعنی هر بار 5 نماز کم شد) تا به 5 نماز رسید. موسی علیه السلام گفت: من قوم خود را آزمودم و میدانم امّت تو طاقت ندارند. زیرا آنها ضعیفترند. برگرد و تخفیف بگیر. حضرت فرمود: دیگر خجالت میکشم از بس رفتم و آمدم (لابد خسته شد!) ـ و در بعض روایات حضرت رفت و ا ز خدا به همان صورت درخواست کرد ولی خدا قبول نکرد(1) ـ... ».
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 8 ـ 97، ابتدی کتاب الصلاة، باب کیف فرضت الصلوات فی الاسراء، وج 4، ص 5 ـ 133، کتاب بدء الخلق، باب ذکر الملائکة، و ص 6 ـ 164، باب ذکر إدریس علیه السلام ، و ج 5، ص 69 ـ 66، باب المعراج (بعد از حدیث الاسراء)، و ج 9، ص 4 ـ 182، کتاب التوحید، باب قوله: «وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسی تَکْلِیما».
ب ـ صحیح مسلم، ج 1، ص 51 ـ 145، کتاب الایمان، باب 74، ح 259 و 263 و 264.
ج ـ سنن ترمذی، ج 1، ص 417، ابواب الصلاة، باب 45، ح 213.
عبارت ترمذی چنین است: «فرضت علی النبی صلی الله علیه و سلم لیلة اسری به الصلوات خمسین ثمّ نقصت حتّی جعلت خمسا». او دیگر داستانسرائی شیخین (بخاری و مسلم) را متعرّض نمیشود.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 448، کتاب اقامة الصلاة والسنّة فیها، باب 194، ح 1399. او نیز فقط وساطت حضرت موسی علیه السلام را ـ آنهم به طور خلاصه ـ نقل میکند.
ه ـ سنن أبی داود، ج 1، ص 64، کتاب الطهارة، باب الغسل من الجنابة، ح 247. او مینویسد: «عن عبد اللّه بن عمر، قال: کانت الصلاة خمسین والغسل من الجنابة سبع مرار وغسل البول من الثوب سبع مرار، فلم یزل رسول اللّه صلی الله علیه و سلم یسأل حتّی جعلت الصلاة خمسا والغسل من الجنابة مرّة وغسل البول من الثوب مرّة». یعنی نماز 50 بود و غسل جنابت 7 بار و شستن لباس از بول نیز 7 بار بود و پیوسته رسول خدا صلی الله علیه و آله از خدا درخواست کرد تا آنکه نماز 5 و غسل جنابت و شستن لباس از بول نیز یک بار شد. (منظور این است که جنب باید در ابتدا 7 بار غسل میکرد!)
و ـ سنن نسائی، ج 1، ص 55 ـ 249، کتاب الصلاة، باب اوّل، ح 7 ـ 445.
ما در این پاورقی متن قسمتی از این داستان طولانی را که به بحث ما مربوط است، از صحیح مسلم، نقل میکنیم که نقل همه آن از حوصله این نوشتار خارج است. طالبین میتوانند به نشانههایی که گفته شد رجوع فرمایند:
«ففرض علی خمسین صلاة فی کلّ یوم ولیلة فنزلت إلی موسی علیه السلام فقال: ما فرض ربّک علی امّتک؟ قلت: خمسین صلاة. قال: ارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف فانّ امّتک لا یطیقون ذلک فانّی قد بلوت بنی اسرائیل وخبرتهم. قال: فرجعت إلی ربّی فقلت: یا ربّ ! خفّف علی امّتی. فحطّ عنّی خمسا. فرجعت إلی موسی فقلت: حطّ عنّی خمسا. قال: انّ امّتک لا یطیقون ذلک فارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف. قال: فلم ازل ارجع بین ربّی تبارک و تعالی وبین موسی علیه السلام حتّی قال: یا محمّد! انّهنّ خمس صلوات کلّ یوم ولیلة...».
(43)
در بررسی این روایات ناچاریم نکاتی را یادآور شویم:
1. أوّل نکته، تعارض بین آنهاست. در بعض از روایات آمده است که هر بار 10 نماز کم شد و در بعض دیگر 5 نماز و در بعض از آنها در ابتدا نصف آن و بار دیگر به 5 نماز کاهش یافت. در بعض از آنها رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آخرین تخفیف به تقاضی حضرت موسی علیه السلام مجدّدا نزد خدا رفت ولی خدا قبول نکرد و در بعض دیگر حضرت نرفت. در روایتی نیز، از صحیح بخاری، وقتی حضرت موسی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواست که برود و تخفیف بگیرد، حضرتش با جبرئیل مشورت کرد و او نیز پذیرفت. جبرئیل او را به سوی خدا بالا برد. عبارت ج 9 بخاری چنین است: «... فالتفت النّبی صلی الله علیه و سلم إلی جبریل کانّه یستشیره فی ذلک فاشار إلیه جبریل ان نعم ان شئت. فعلا به إلی الجبّار فقال وهو مکانه یا ربّ خفّف عنّا...».
(به جمله «فقال وهو مکانه» توجّه شود که اگر ضمیر «هو» به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برگردد لازم است ضمیر «مکانه» به خدا برگردد یعنی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مکان خدا قرار گرفت و اگر به خدا برگردد یعنی پیامبر به خدا ـ در حالی که در مکانش بود ـ چنین گفت، که البته با توجه به آنچه که قبلاً گذشت لابد خداوند در منزلش بود!). در ا ین روایت هر بار 10 نماز تخفیف داده شد و در هر بار پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با جبرئیل مشورت میکرد و چون به 5 نماز رسید و به اصرار حضرت موسی علیه السلام مجدّدا پس از مشورت با جبرئیل بالا رفت، خداوند نپذیرفت و چون نزد حضرت موسی علیه السلام رسید مجدّدا آن بزرگوار از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خواست که برگردد و تخفیف بگیرد و حضرتش فرمود که به خدا قسم از پروردگارم خجالت میکشم از بس که نزد او رفته و برگشتم. حضرت موسی علیه السلام گفت پس به زمین برگرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بیدار شد درحالی که در مسجد الحرام بود. عبارت اخیر بخاری چنین است:
«... قال موسی قد واللّه راودت بنی اسرائیل علی ادنی من ذلک فترکوه. ارجع إلی ربّک فلیخفّف عنک ایضا. قال رسول اللّه صلی الله علیه و سلم : یا موسی قد واللّه استحییت من ربّی ممّا اختلفت إلیه قال فاهبط باسم اللّه، قال واستیقظ وهو فی مسجد الحرام».
ما در اینجا عین عبارت بخاری را آوردیم تا تعارض آن را با روایاتی که میگوید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از آن به سدرة المنتهی رفت، بر خوانندگان محترم آشکار شود. به عنوان نمونه دنباله حدیث ج 1 بخاری را میآوریم:
«... فرجعت إلی موسی فقال ارجع إلی ربّک فقلت استحییت من ربّی ثمّ انطلق بی حتّی انتهی بی إلی سدرة المنتهی... ثمّ ادخلت الجنّة فإذا فیها حبائل اللؤلؤ وإذا ترابها مسک». یعنی پس از آنکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود که من خجالت میکشم میفرماید سپس مرا به سدرة المنتهی بردند... سپس داخل بهشت شدم و... معلوم میشود اصل برگشت نزد حضرت موسی علیه السلام با توجّه به این دسته روایات، زیر سؤال است. جالب است که این طول و تفصیلها فقط در صحیحین، و به پیروی از آن دو در سنن نسائی، دیده میشود.
(44)
2. نکته دوم تعارض این روایات است با آنچه که در ابتدی این مبحث از قرآن مجید نقل کردیم. زیرا خداوند میفرماید که ما در دین سختی و تنگ گرفتن بر مسلمانان قرار ندادیم ولی این دسته روایات میگوید که خداوند مشقّت و سختی قرار داد ولی با وساطت حضرت موسی علیه السلام و تقاضی پیامبر صلی الله علیه و آله و رفت و آمدهای مکرّر آن حضرت به 5 نماز کاهش یافت. (آنهم با تعارضی که در متن همین روایات وجود دارد).
3. نکته سوم اینکه چه شد که واقعهی که در مکّه اتفاق افتاد پس از سالها امثال انس بن مالک ـ که در آن زمان کودک خردسالی بود که در مدینه میزیست ـ یا بعض از انصار آن را نقل کنند؟ آیا از مهاجرین کسی پیدا نشد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن واقعه را ـ با آن طول و تفصیل و با آن تعارضها ـ برایش نقل کند؟
4. سؤال دیگری که شاید بری هر خوانندهی مطرح شود اینکه: چه شد که دل پیامبر یهود به حال مسلمانان سوخت! آیا هدف از نقل این داستانِ تخیّلی ـ که ما آن را از بافته های یهودیان میدانیم که بگویند اگر پیامبر ما نبود شما در سختی قرار میگرفتید ـ عظمت بخشیدن به حضرت موسی علیه السلام ـ که البته او پیامبر بزرگی است و نزد همه مسلمانان عظیم و عزیز است ـ و در نتیجه محبوب شدن یهودیان نزد مسلمانان و احیانا منّت گذاشتن بر آنان نبوده است؟
5. این داستان خرافی تنها به این بسنده نکرده و خرافات دیگری نیز در آن وجود دارد که بیپایه بودن آن را بهتر ثابت میکند مثلاً:
«حضرت آدم در آسمان دنیا نشسته بود. چون به سمت راست خویش مینگریست میخندید و هر گاه به سمت چپ نگاه میکرد میگریست. رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: ی جبرئیل! او چرا چنین میکند؟ گفت: آنچه که در سمت راست اوست فرزندان بهشتی او هستند و چپیها فرزندان جهنّمی او...».(1)
با این حساب حضرت آدم علیه السلام تا قیامت در حال خنده و گریه است ! مگر اهل بهشت حزن و اندوهی دارند؟ (البته توجّه داشته باشید که مطابق روایتی که نقل کردیم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از آنکه از 7 آسمان عبور کرد وارد بهشت شد. معلوم میشود پیامبرانی که در آسمانها بودند هنوز بهشت نرفته بودند! این حدیث هم نشان میدهد که حضرت آدم در بهشت نبود!). اصولاً این کار چه معنی دارد؟ اگر دیدن فرزندان بهشتی عامل خنده و دیدن فرزندان جهنّمی عامل گریه است، اختصاص یافتن حضرت آدم علیه السلام چرا؟ مگر او چه گناهی کرده که باید به خاطر گناهان فرزندانش گریه کند؟ مگر سایر مؤمنین بعد از حضرت آدم علیه السلام فرزندان خوب یا بد ندارند؟ چرا آنان در حال گریه و خنده نیستند؟ چرا حضرت موسی و حضرت عیسی و سایر انبیاء بنی اسرائیل علیهم السلام با دیدن جنایات فرزندان خود نمیگریند؟ مگر بنی اسرائیل فرزندان حضرت إبراهیم و إسحاق و یعقوب علیهم السلام نیستند، چرا آنها نمیگریند؟ چرا از حضرت نوح علیه السلام، که به آدم ثانی ملقّب شده، خنده و گریه نقل نشده؟ آیا حضرت آدم علیه السلام به نمایندگی از بقیه این مسؤولیت خطیر را پذیرفته است؟! قضاوت با شما.
دیگر از خرافاتی که در داستان معراج راه یافته است این است که:
(1) صحیح مسلم، همان، ح 263.
«... فلمّا علونا السماء الدنیا فإذا رجل عن یمینه اسودة وعن یساره اسودة. قال: فإذا نظر قِبَل یمینه ضحک وإذا نظر قبل شماله بکی... قلت یا جبریل ! من هذا؟ قال: هذا آدم علیه السلام وهذه الاسودة عن یمینه وعن شماله نسم بنیه. فاهل الیمین اهل الجنّة والاسودة الّتی عن شماله اهل النار. فإذا نظر قبل یمینه ضحک و إذا نظر إلی شماله بکی...».
(45)
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در معراج به جائی رسید که صدای قلمها را میشنید»!(1)
این جاعل حدیث (که آن را از ابن عباس نقل کرده که او در زمان معراج هنوز به دنیا نیامده بود)(2) تصوّر کرده است که «لوح و قلم» تقدیر الهی مثل قلم نی های آن زمان بوده که موقع نوشتن صدای آن به گوش میرسید! لابد اگر کسی امروزه بخواهد حدیث جعل کند باید بگوید که صدای دکمه های رایانه را میشنید! و بعدها که علم بیشتر پیشرفت کرد صدای وسیله نوشتن آن زمان! و اگر وسیله نوشتن صدائی نداشت لابد...! واضح است که منظور از لوح و قلم، تشبیه آن به چیزی است که مردم با آن آشنا میباشند و اصولاً کیفیت عالم بالا بر همه پوشیده است و اگر کسی آن را مشاهده کند نمیتواند با الفاظی که بری این عالم وضع شده است آن را وصف کند.
بری روشنتر شدن مطلب، اگر برگردیم به چند قرن قبل و بخواهیم بری مردم آن زمان رایانه، تلویزیون و امثال آن را وصف کنیم طوری که مردم آن را بفهمند و ما را متّهم به دروغ یا هذیان نکنند، چه باید بگوئیم؟ (توجّه داشته باشید که باید از همان الفاظی که در بین مردم آن عصر رواج دارد استفاده کنیم).
از جمله مطالبی که هیچ مسلمانی نمیتواند آن را بپذیرد این است:
«پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چون از کنار حضرت موسی علیه السلام عبور کرد موسی گریست، گفته شد: چرا گریه میکنی؟ گفت: این پیامبر که فرستادی امّتش از امّت من بیشتر داخل بهشت میشوند».(3)
حقّش بود به خاطر این گریه میکرد که امّت او (و یا بهتر بگوئیم آنانکه خود را از امّت آن حضرت میدانند) آن چنان فسادی و ظلمی در زمین ایجاد کردند که ظلم همه ظالمین را از یاد برده و روی آنها را سفید کردند، و چون آن حضرت به اعتبار آینده، امّت اسلام را بیشتر از امّت خود دید ( که در آن زمان ـ سال دهم بعثت ـ اسلام بسیار غریب بود.) با نگاهی به جنایات اسرائیل در این زمان، باید از خجالت نتواند به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نگاه کند.
از اینها گذشته آیا اگر امّت پیامبری کم باشد باید وقتی به پیامبر دیگری که امّت او زیادتر است میرسد بگرید؟ این را جز به حسادت، به چه چیزی میتوان نسبت داد؟ پناه میبریم به خدا که بخواهیم به ساحت قدس پیامبری از پیامبران با این نسبتها خدشهی وارد کنیم.
سؤال دیگری که قطعا به ذهن خوانندگان محترم آمده این است که امّت نوح یا لوط یا بعض دیگر از انبیاء بسیار کم بودند، چرا آنها گریه نکردند؟
گفتهاند علّت گریه حضرت موسی علیه السلام به خاطر کمی پاداش به علّت کمی پیرو بوده است!
(1) الف ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 98. (به پاروقی شماره 80 رجوع شود).
ب ـ صحیح مسلم، همان.
«ثمّ عرج بی حتّی ظهرت لمستوی اسمع فیه صریف الاقلام».
(2) «... وقال ابن عبّاس: توفّی رسول اللّه صلی الله علیه و سلم وأنا ابن عشر سنین...».
ابن عبّاس میگوید: هنگام وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله من ده ساله بودم. (صحیح بخاری، ج 6، ص 238، باب تعلیم الصّبیان القرآن، که در خاتمه تفسیر آمده است).
(3) الف ـ صحیح بخاری، ج 4، ص 134، و ج 5، ص 68. (به پاورقی شماره 80 رجوع شود).
ب ـ صحیح مسلم، همان، ح 264.
ج ـ سنن نسائی، همان، (به پاورقی شماره 80 رجوع شود).
«... فاتیت علی موسی... فلّما جاوزته بکی. فنودی: ما یبکیک قال: ربّ ! هذا غلام بعثته بعدی. یدخل من امّته الجنّة اکثر ممّا یدخل من امّتی...».
(46)
اینهم از توجیهاتی است که به قول عربها: «یضحک به الثکلی». یعنی زن بچه مرده نیز بدان میخندد! مگر مقدار ثواب به مقدار پیرو است؟ اگر این طور باشد که حضرت نوح و امثال او از انبیائی که پیروان کمی داشتند باید از غصّه دق کنند!
از تعارضاتی که در لابلی روایات مختلف ـ با توجّه به وحدت راوی ـ دیده میشود صرفنظر میکنیم. مثلاً در بعض روایات حضرت ابراهیم علیه السلام در آسمان ششم و حضرت موسی علیه السلام در آسمان هفتم میباشد و در بعض دیگر جی آن دو عوض میشود! لابد آن دو پیوسته با طی الأرض ـ ببخشید، طی الهواء! ـ جی خود را عوض میکنند!
حال نوبت آن رسیده است که به شبههی پاسخ دهیم:
میگویند: در کتابهای روایی شیعه نیز مسأله تبدیل 50 نماز به 5 نماز وجود دارد. اگر إشکال است به هر دو (شیعه و سنی) وارد است و اگر نیست به هیچکدام وارد نیست.
در پاسخ به این شبهه لازم است روایات مورد نظر مورد بررسی قرار گیرد:
از میان کتب اربعه شیعه، «من لا یحضر» در ج 1، ص 198، آن را نقل کرده است که آن هم به صورت «روایت شده است» که معلوم است به هیچ وجه نمیتواند از نظر سند مورد قبول باشد.
در مقابل آن مرحوم کلینی در ج 3 کافی (ج 1 فروع) ص 483 با سند صحیح نقل کرده است که فرشتگان در آسمان سوم به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتند که ما روزی 5 بار ـ هنگام نمازهای پنجگانه ـ شیعیان را بررسی میکنیم... بعد از آن به آسمان چهارم رفت.
«و انّا لنتصفح وجوه شیعته (ی شیعة علی علیه السلام ) فی کل یوم ولیلة خمسا ـ یعنون فی کلّ وقت صلاة... ثمّ عرج بی حتّی انتهیت إلی السماء الرابعة...».
در روایت بعد (ص 487) میآورد که وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به معراج رفت 10 رکعت نماز آورد، دو رکعت دو رکعت و چون إمام حسن و إمام حسین علیهما السلام به دنیا آمدند حضرتش 7 رکعت بدان افزود.
«... لمّا عرج برسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم نزل بالصلاة عشر رکعات رکعتین رکعتین فلمّا ولد الحسن والحسین زاد رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم سبع رکعات...».
این دو روایت که در معتبرترین کتابهای روایی شیعه است با صراحت ابتدی واجب شدن نماز را همان 5 نماز میداند و اثری از آن طول و تفصیلها در آن دیده نمیشود.
تنها روایتی که با آن در تعارض است آن است که در تفسیر علیّ بن إبراهیم دیده میشود که در جلد 18 بحار الأنوار ص 330 آن را نقل کرده است. در بررسی آن به این نکات توجّه شود:
1. در تعارض دو روایت که یکی موافق روایات اهل سنّت و دیگری مخالف آن باشد باید به آنچه که مخالف آن است عمل کرد. بنابراین، روایت کافی مقدّم بر روایت تفسیر مذکور است.
2. همه اشکالاتی که به روایات صحاح نمودیم به این روایت هم وارد است و تکرار آن را لازم نمیدانیم.
3. در این روایت آمده که حضرت موسی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفت: نه تو و نه امّت تو طاقت انجام 50 نماز و در آخر امر 5 نماز را ندارید که بطلان آن بر کسی پوشیده نیست. زیرا میبینیم امّت اسلام در شبانهروز 5 نماز میخوانند و
(47)
به خوبی از عهده آن برمیآیند و رسول گرامیاسلام و امیر المؤمنین و ائمّه معصومین علیهم السلام بیشتر از 50 نماز ـ که حدّ اقل 100 رکعت میشود ـ میخواندند، و إمام سجاد علیه السلام که به زین العابدین شهرت داشته است نمازها و عبادتهایش زبانزد خاصّ و عام است تا چه رسد بخواهیم بپذیریم که حضرت موسی علیه السلام به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته باشد که تو طاقت حتّی 5 نماز را نداری.
4. در این روایت آمده است که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که بر هر پیامبری 50 نماز واجب کردم. آیا میتوان پذیرفت که خداوند فوق طاقت بشر دستوری را بر آنها واجب کرده باشد؟
5. نکته مهمّی که شاید تکراری باشد ولی به خاطر اهمّیت موضوع مجددا یادآوری میکنیم اینکه در این روایت آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نزد پروردگارش در سدرة المنتهی رفت و او را سجده کرد ! که با اصول مذهب شیعه، دائر بر مکان نداشتن خدا، در تعارض آشکار است. بنابراین، باید روایت مذکور در تفسیر علیّ بن إبراهیم را با قاطعیت طرد کرد، زیرا هم با قرآن در تعارض است که خداوند فرموده است «در دین بری شما سختی و ضیق قرار ندادم» و هم با روایت فروع کافی و هم با عقل سلیم و هم با اصول مذهب شیعه.
14. پارتی بازی با خدا!
«اهل کتاب (یهود و نصاری) به خداوند اعتراض میکنند که مسلمانان عملشان از ما کمتر و مزدشان از ما بیشتر است. خداوند میفرماید: آیا از شما چیزی کم گذاشتم؟ میگویند: خیر. میفرماید: این، فضل من است و به هر که خواهم میدهم».(1)
این روایت که فقط از ابن عمر نقل شده، و در روایتی میگوید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را در حالی که بر منبر ایستاده بود، فرمود (حال چه شد که دیگران از آن بیاطلاع بودند!) در روایتی میگوید که مثل شما و مثل یهود و نصاری مثل مردی است که کارگرانی به کار گرفته و گفته است که چه کسی تا نصف روز به قیراطی برایم کار میکند؟ یهود آن را پذیرفتند. سپس گفت: چه کسی برایم از نصف روز تا عصر کار میکند؟ نصاری پذیرفتند ( به مزد یک قیراط ) و شما از عصر تا مغرب کار میکنید به مزد دو قیراط (کار کمتر و مزد دو برابر). در روایتی دیگر آن دو (یهود و نصاری) هر یک تا ظهر و عصر کار کردند و عاجز شدند. نه اینکه مقدار کار معیّن، تا ظهر و عصر بوده باشد و این تعارضی آشکار بین روایات است. از این إشکال گذشته مخالفت این روایت با واقع خارج است. ما خود شاهد اعمال مسلمانان و نیز اعمال اهل کتاب در طول تاریخ میباشیم. کجی اعمال آنها از ما بیشتر است؟ اگر گذشته را ندیده باشیم (که تاریخ به خوبی شاهد صدق گفتار ماست) زمان حاضر را دیدیم که یهودیان اسرائیل در سرزمین های غصبی با مردم بیدفاع فلسطین چه کردند. آنها را از سرزمین پدرانشان با کشتاری بیرحمانه به پشتیبانی مسیحیان آمریکا و اروپا بیرون کردند و هنوز هم روزی نیست که جمعی از فلسطینیان بیدفاع را نکشند و غرب مسیحی جنایتکار از آنها حمایت نکند. آیا این است اعمال زیادتر آنها؟ آیا دو جنگ بزرگ جهانی که آتش بیار معرکه همین اهل کتاب بودند از یاد رفته است؟
(1) صحیح بخاری، ج 6، ص 235، باب فضل القرآن علی سائر الکلام (پس از خاتمه تفسیر) و ج 9، ص 169 و 191، کتاب التوحید، باب قول اللّه تعالی: انّما قولنا لشیء... و باب قول اللّه تعالی: قل فأتوا بالتوراة فاتلوها... .
«فقال اهل الکتاب: هؤلاء اقلّ منّا عملاً واکثر اجرا قال اللّه: هل ظلمتکم من حقّکم شیئا؟ قالوا: لا. قال: فهو فضلی اوتیه من اشاء».
(48)
هیروشیما و ناکازاکی را چه کسی بمباران اتمی کرد؟ مسلمان یا مسیحی؟ از نظر اعمال عبادی، آنان هفتهی یک بار به کلیسا میروند و مسلمانان در هر شبانه روز 5 بار نماز به جا آورده و نیز جمعه و فطر و قربان و حجّ و عمره و سایر اعمال عبادی دارند که غیر آنان ندارند. چرا روایت فوق را با قرآن مقایسه نمیکنید که فرمود:
«کُنتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ »؛(1)
اینان در اصل دین که توحید باشد دچار انحراف شدند.
«وَقَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَقَالَتِ النَّصَـرَی الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ...»؛(2)
آیه فوق به صراحت دلالت بر انحراف یهود و نصاری در مورد توحید مینماید، بدین معنی که یهود، «عزیر» را پسر خدا میداند و نصاری «مسیح» را. اینان کتاب آسمانی خود را تحریف کردند. پیامبران خدا را کشتند. از جهاد در راه خدا شانه خالی کردند. هنوز پایشان از آب خشک نشده بود که از حضرت موسی علیه السلام تقاضی بت نمودند. حضرت عیسی علیه السلام را ـ به قول خودشان ـ به دار زدند. گوسالهپرستی کردند. به حضرت مریم علیها السلام تهمت زدند و... .(3)
ما نمیگوئیم که اهل کتاب، همه اینگونه بودند یا هستند و نیز نمیگوئیم مسلمانان همه بر صراط مستقیمند. ولی بحث ما بر سر نوع است. گرچه مسیحیان در مجموع بری مسلمانان کم خطرترند ولی آنان نیز ـ چنانچه امروزه شاهدیم ـ با یهود در ظلمشان همکاری میکنند ولی به مسلمانان در عدلشان یاری نمیرسانند.
از ین إشکال مهمّ بگذریم سؤال و ایراد دیگری به این روایت وارد است و آن اینکه مگر خدا با کسی یا گروهی یا ملّتی یا امّتی قوم و خویش است که آنها را مشمول مزد اضافه نماید؟ آیا معقول است که بگوئیم خداوند تبارک و تعالی بین بندگانش فرق میگذارد؟ هر که عملش بهتر و پاکتر، مزد او بیشتر. یک انسان عاقل اگر چنین کند قطعا او را سرزنش میکنند. اگر صاحب کارخانهی پس ا ز آنکه مزد کارگران را پرداخت کرد، به عدّهی از آنها بیشتر مزد بدهد، آیا عقلا نمیگویند پارتیبازی کرده است و او را سرزنش نمیکنند؟ آیا آنان که از مزد اضافی محروم شدند روز بعد با سردی سرکار حاضر نمیشوند؟ ـ ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟ ـ .
15. نقصان در علم خدا
«موسی و خضر علیهما السلام در کشتی نشسته بودند. گنجشکی آمد و نوکش را به آب دریا زد. خضر به موسی گفت: علم من و علم تو چیزی از علم خدا کم نکرد مگر به اندازهی که این گنجشک از آب دریا کم کرد».(4)
(1) آل عمران/110. یعنی شما بهترین امّت در میان امّتها هستید (چه آنکه) شما امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدی یگانه ایمان میآورید.
(2) سوره توبه، آیه 30.
(3)به آیات 153 تا 161 از سوره نساء رجوع فرمایید تا به اندکی از بسیار اعمال خلاف یهود پی ببرید.
(4) الف ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 42، کتاب العلم، باب ما یستحبّ للعالم إذا سئل...، وج 4، ص 189، کتاب بدء الخلق، حدیث الخضر مع موسی علیهما السلام ، و ج 6، ص 112، تفسیر سوره کهف. (در صفحه 114 و 116 مینویسد که خضر گفت: علم من و علم تو در نزد علم خدا نیست مگر همین مقدار که این گنجشک برداشته نسبت به دریا).
ب ـ صحیح مسلم، ج 4، ص 1850، کتاب الفضائل، باب من فضائل الخضر علیه السلام .
در اینجا بد نیست دو نکته را تذکر دهیم:
1. در پاورقی صحیح مسلم نوشته است که مراد از نقص، نسبت سنجی است. یعنی نسبت علم من و تو به علم خدا مثل نسبت آب دهان گنجشک است به دریا.
پاسخ آن روشن است زیرا: اوّلاً ـ «نقص» را «نسبتسنجی» معنی کردن از عجایب معانی لغات است! ثانیا ـ در متن خواهد آمد که اصل نسبتسنجی نیز کاملاً بیمورد است، زیرا علم خدا را نمیتوان تصوّر کرد چنانچه ذات باریتعالی را، و این هر دو یکی است، و احاطه علمی ـ آنگونه که در قرآن آمده ـ غیر از خود علم است.
2. قبل از نقل فضائل خضر علیه السلام از فضائل زکریّا علیه السلام نوشته و در آن یک روایت از أبو هریره نقل کرده است که: «کان زکریّا نجّارا» یعنی زکریّا نجّار بود! گوئیا آن بزرگوار فضیلت دیگری جز نجّار بون نداشت!
ج ـ سنن ترمذی، ج 5، ص 292، تفسیر سوره کهف، ح 3149. (در اواخر حدیثی طولانی).
(49)
در بررسی این روایت نکات زیر قابل توجّه است:
الف ـ صفاتی از خدا که به ذات او برمیگردد ـ مانند علم و قدرت ـ همچون ذات او بری همه غیر قابل درک است و ما نمیدانیم علم خدا چیست تا بتوانیم درباره کم شدن یا نشدن آن اظهار نظر کنیم.
ب ـ اینکه میگوئیم خداوند فلان مطلب را میداند معنی آن احاطه علمی است چنانچه در قرآن به همین تعبیر آمده است.
ج ـ اصولاً علم یک انسان ربطی به علم دیگری ندارد ـ خواه آن دیگر خدا باشد یا انسانی دیگر ـ مگر کسی که چیزی از کسی آموخت سرسوزنی از علم او کاست؟!
د ـ شاید راوی حدیث تصوّر کرده است که گنجشک از دریا چیزی کم نکرد، در حالی که اگر سرسوزنی از اقیانوس کم کنیم در واقع از آن کاسته شد. با این حساب علم انسانها تا روز قیامت و علم فرشتگان در مجموع، مقداری از علم خدا کم کرده است!!
اینجاست که باید گفت جاعلان اینگونه احادیث، درباره خدا ـ چه ذاتش و چه صفاتش ـ تصوّراتی داشتند که هرگز هیچ عقلی ان را نمیپذیرد. آیا اینان به خود جرأت میدهند که این مطالب را در مجامع علمی و در میان قشر تحصیلکرده مطرح کنند؟
چگونه ممکن است دانشمندی بپذیرد که خدی آفریننده مکان و زمان، خود در مکانی باشد! چگونه ممکن است قبول کنند که فاصله خدا تا ما فلان مقدار راه باشد! بعد هم گفته شود که باران از نزد او میآید! یا بپذیرند که خدا میخندد یا تعجّب میکند یا داری چشم و گوش و دست و پا است، یا به خواب پیامبرش میآید و دستش را بین دو شانهاش میگذارد و...
آیا اگر دشمنانمان بخواهند ما را سرزنش کنند کافی نیست که اینگونه روایات را به رخ ما بکشند؟ آیا اهل سنّت به آنان میتوانند بگویند که چون این مطالب در صحیحترین کتابهای روایی ما نقل شده پس صحیح است و ما باید امروزه شاهدیم ـ با یهود در ظلمشان همکاری میکنند ولی به مسلمانان در عدلشان یاری نمیرسانند.
از این إشکال مهمّ بگذریم سؤال و ایراد دیگری به این روایت وارد است و آن اینکه مگر خدا با کسی یا گروهی یا ملّتی قوم و خویش است که آنها را مشمول مزد اضافه نماید؟ آیا معقول است که بگوییم خداوند تبارک و تعالی بین بندگانش فرق میگذارد؟ هر که عملش بهتر و پاکتر، مزد او بیشتر. یک انسان عاقل اگر چنین کند قطعا او را سرزنش میکنند. اگر صاحب کارخانهی پس از آنکه مزد کارگران را پرداخت کرد، به عدّهی از آنها بیشتر مزد بدهد. آیا عقلاً نمیگویند پارتیبازی کرده است و او را سرزنش نمیکنند؟ آیا آنان که از مزد اضافه محروم شدند روز بعد با مردی سرکار حاضر نمیشوند؟ ـ ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؟ ـ .
ما به خواست خدا در نوشتارهای دیگر ما درباره پیامبر و اهل بیت پاکش علیهم السلام و نیز خلفا و اصحاب، روایات دیگری را از همین صحاح مورد بررسی قرار میدهیم تا بر همگان معلوم شود که چنین نیست که روایات صحاح همه صحیح باشد ـ حتّی صحیحین ـ (اگر نگوئیم که اعتبار این دو کمتر است!).
از خدی بزرگ میخواهیم که بری هر چه بهتر فهمیدن حقایق و آشنایی بیشتر با معارف، ما را با آنچه که اهل بیت پاک رسول خدا علیهم السلام برایمان به ارمغان آورده اند آشنا فرماید. آمین
دیدگاهها (۱)
دریا دل
۰۹ مهر ۹۳ ، ۱۹:۳۵