چرا امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد؟ قبل از بیان این مهم باید عرض شود که امام در واقع صلح نکردند بلکه مجبور به صلح شدند و هر امامی به جای امام حسن می بود قطعا دست به این صلح می زد. اینک با هم دیگر به دلایل صلح آن امام همام می پردازیم؛ امید است این مقال جرعه ای به تشنگان حضرتش بنوشاند.
الف: از منظر جبهه معاویه:
هدف اصلی معاویه «وصول کم هزینه به هدف» (یعنی همان حکومت) بود؛ زیرا میدانست صاحب اصلی حکومت امام حسن علیه السلام است و برای به دست آوردن حکومت باید ـ هر چند در ظاهر ـ صاحب اصلی آن را قانع و متعهد بسازد و بهترین راه آن صلح بود.
به این ترتیب معاویه از نتایج نگران کننده جنگ که بارها به آن تاکید داشت و عواقب درگیری با فرزند رسول الله که جایگاه معنوی و اعتقادی مهمی میان مردم داشت، در امان میماند.
تاریخ هم نشان میدهد هدف معاویه «سلطه» بود که با صلح بهتر تأمین شد. وی در خطبهاش در نخیله گفت: «من با شما جنگیدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم و این را خدا (با صلح) به من داد و شما ناراضی بودید.» (شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 4، ص 16.)
در کنار هدف اصلی، وی پنداشته بود کنارهگیری امام حسن از حکومت به نفع او، در افکار عمومی به معنای کنارهگیری از خلافت تلقی خواهد شد و او به عنوان خلیفه قانونی معرفی خواهد شد. مؤید این نظر بیعتی است که معاویه از مردم به عنوان خلافت خود میگرفت.
دستاورد دیگر این بود که در صورت رد صلح از سوی امام و ادامه جنگ و شهادت امام، هیچ دستاویزی برای قیامهای مخالفان و... نمیماند.
روشن است که با پذیرش مصلحتی صلح از سوی امام حسن (علیه السلام) و به بیان دیگر پذیرش «ترک مخاصمه» دستاورد رفع مسئولیت در صورت قتل امام، از بین میرفت. درباره حس سود جویانه و رسیدن به خلافت هم که امام حسن بارها حتی نزد خود معاویه موضوع واگذاری موقت حکومت و تفکیک حکومت و خلافت را مطرح میکرد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ص 44، ج 10، ص 138و امالی، شیخ طوسی، دارالثقافة، قم، 1413 ق، ص 561.) در مورد هدف اصلی «وصول کم هزینه معاویه به حکومت» سخن خواهیم گفت.
ب. دلایل صلح از منظر جبهه امام:
جریانشناسی دقیق دو طیف متعارض (صالحان و ناصالحان) نشان میدهد، «دنیازدگی و عدم دینداری»، مردم در نهایت موجب پذیرش صلح از سوی امام حسن شد؛ لذا آن حضرت این دو را به عنوان عامل صلح معرفی و با تعبیر «عبید الدنیا» از آنان یاد میکند. (بحارالانوار، ج 44، ص 21.)
نقاط اوج این رویکرد را میتوان در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن یافت، به گونهای که امام حسن فرمود: ... شگفتا از مردمی که پی در پی نه حیا دارند، نه دین... اف بر شما ای بردگان دنیا...» (همان، به نقل از الخرائج و الجرائح، راوندی، مؤسسه امام مهدی، قم، 1409 ق، ج 2، ص 575.)
همین طور در سردادن شعار زندگی، وقتی که امام فرمود: معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نیست. اگر زندگی دنیا را میخواهید، میپذیریم و این خار در چشم را تحمل میکنیم و اگر مرگ را بخواهید آن را در راه خدا ارزانی میداریم.» راوی میگوید: همه فریاد زدند: «بل البقیة و الحیاة.» (بحارالانوار، ج 44، ص 21.) مباحث مترتب بر دنیاگرایی مردم را مرور میکنیم.
1. آثار دنیاگرایی و دین نداشتن در رفتار مردم:
این آثار در قالبهای مختلف خود را نشان داد که به واقع برخی محققان این آثار و معلولها را به جای علت صلح مطرح میکنند. برخی از این آثار عبارتند از:
پیمانشکنی: وقتی سپاه قیس بن سعد قبیله به قبیله به معاویه پیوستند، امام فرمود: ... (پس از شهادت پدرم) با من به اختیار بیعت کردید و من هم پذیرفتم و در این راه بیرون آمدم و خدا میداند که چه تصمیمی داشتم، ولی از شما سرزد آنچه سر زد.» (الفتوح، ج 4، ص 290.)
خیانت به امام: رویکرد دنیاگرایی مردم ـ به ویژه خواص ـ را در قیام و صلح حسنی در آیینه خیانتهایشان باید دید، چنان که معاویه در آغازین لحظات اکثر آن را جذب کرد از جمله فرماندهی از قبیله کنده را با پانصد هزار درهم خرید و او با دویست نفر به معاویه پیوست و امام فرمود: من بارها به شما گفتهام که شما وفا ندارید و بنده دنیایید.» (بحارالانوار، ج 44، ص 20.)
مصمم نبودن به مبارزه: برای نمونه وقتی جاریة بن قدامه نزد حضرت آمد و تقاضای حرکت به سمت دشمن کرد. امام فرمود: اگر همه این مردم مثل تو بودند، رهسپارشان میکردم؛ ولی نصف یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند.» (همان، ج 34، ص 18 و ر.ک. به: سیره پیشوایان، ص 110؛ حقایق پنهان، ص 216 و 213.)
2. بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام:
تنها ماندن امام حسن(علیهالسلام): حضرت بارها با این حقیقت تلخ روبهرو شد از جمله: در آغاز جنگ، وقتی به پل منیع رسید، حجر بن عدی از سوی حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشید آنان را به جنگ تهییج کند. اما همه سکوت کردند؛ به گونهای که عدی بن حاتم برخاست و گفت: سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمیدهید. (مقاتل الطالبیین، ص 59؛ امالی طوسی، ص 559.)
امام در برابر اعتراضها به صلح هم میفرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاویه نسپردم؛ مگر اینکه یارانی نیافتم.» (احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 71، بحارالانوار، ج 44، ص 147، بحارالانوار، ج 85، ص 212). حتی در دعاهای امام نیز این مطلب هست.
ناامیدی از وصول به هدف با اقدام نظامی: هدف اصلی نظام امامت جامعهسازی و صیانت از جامعة النبی است. جنگ و صلح اموری فرعیاند که در مسیر جامعهسازی، به دلیل تعارض بنای جامعه جدید با منافع گروههایی که از وضع سابق بهره میبرند، پیش میآید وگرنه ائمه فارغ از این امور مشغول جامعهسازی اسلامی و تحقق مدینة النبی میشدند.
امام حسن علیه السلام هم در این مسیر ناچار به جنگ شد و پس از تنهایی، ناامیدی از ادامه وصول به هدف با اقدام نظامی پیش آمد. امام هنگام امضای صلح نامه فرمود: «اینک پیش آمد من، به ناامیدی از حقی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسید.» (علل الشرایع، شیخ صدوق، مکتبة الداوری، قم، ص 221. و ر.ک.به: تاریخ طبری، ج 3، ص 165؛ الفتوح، ج 3 و 4، ص 292 ـ 294؛ اعلام الوری؛ ج 1، ص 403.)
پذیرش گزینه صلح: این بخش از تصمیم امام پیامد طبیعی حوادث قبلی و ناامیدی از وصول به هدف با جنگ بود. روایاتی که امام حسن در آنها میگوید «اگر یارانی داشتم، صلح نمیکردم...» گویای این است که امام صلح را به عنوان استراتژی اتخاذ نکرد؛ بلکه طبق وضعیت موجود ناچار به استفاده از آن شد. (نمونهای در پاسخ امام به زید بن وهب جهنی: ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 69.)
چه خوب است که فلسفه صلح را از زبان خود امام بشنویم . امام در پاسخ اعتراضات اصحاب ، دو گونه پاسخ گفته است: پاسخ اجمالى و سربسته ، و پاسخ تفصیلى .
1ـ در پاسخ ابوسعید عقیصا فرمود: مگر من حجت خدا و پس از پدرم امام نیستم ؟ مگر پیامبر نفرمود: (حسن و حسین امامند، قیام کنند یا قعود)؟ علت صلح من با معاویه همان علت صلح پـیامبر با بنى ضمره و بنى اشجع و با اهل مکه در حدیبیه است ، آنان نه ظاهر کافر بودند و معاویه و یارانش در باطن کافرند. حال که من امام هستم دیگر نباید درباره راءى من در مورد صلح یا جنگ چون و چرا شود گر چه فلسفه اش پوشیده باشد.
هنـگـامى که خضر آن اعمال را انجام داد چون موسى علیه السلام از باطن کار خبر نداشت اعتراض کرد، ولى همین که خضر او را از اسرار کار خود خبر داد وى راضى شد. شما هم چون حکمت کار مرا نمى دانید به خشم آمده اید، ولى بدانید که اگر من این کار را نمى کردم احدى از شیعیان ما بر روى زمین باقى نمى ماند و همه کشته مى شدند و نیز فرمود: به خدا سوگند، کارى که من کردم براى شیعیان از آنچه خورشید بر آن مى تابد بهتر است .
2ـ در پاسخ زیدبن وهب جهنى فرمود:
به خدا سوگند که من معاویه را از این مردم (که مرا خنجر زدند) بهتر مى دانم ، آنان خود را شیعه من مى دانند ولى نقشه قتل مرا مى کشند و اثاث و مالم را غارت مى کنند.
به خدا سوگـند اگـر به جنـگ با معاویه پردازم همین مردم مرا دستگیر نموده ، به او تحویل مى دهند!
به خدا سوگـند اگـر با عزت با او کنار بیایم بهتر از آن است که مرا به اسارت گـرفته ، گـردن زند یا پس از اسارت آزاد کند و همان ننگى را که ما در فتح مکه بر آنان نهادیم (که آنان آزاد شده ما بودند) بر ما بنهند و تا روزگار خاندان ما نتوانند سر بلند کنند.
روایت شده: هنگامى که صلح انجام پذیرفت، و کار پایان یافت معاویه از امام خواست که در میان گروهى از مردم سخن بگوید و ایشان را آگاهى دهد که با معاویه بیعت نموده و حکومت را به او تفویض کرده است. امام پذیرفت و در حالیکه مردم جمع شده بودند خطبه خواند، ابتدا حمد و ثناى الهى گفته و بر پیامبرش درود فرستاد، و این از گفتار ایشان است که فرمود: اى مردم! زیرکترین زیرکى تقوى، و حماقت ترین بى خردى فجور و گناه است ، و اگر شما بین شرق و غرب جهان بگردید، تا مردى را بیابید، که جد او پیامبر باشد، جز من و برادرم حسین کسى را نمى یابید، و مى دانید، که خداوند شما را به جدم ، پیامبر هدایت کرد و شما را از ضلالت و گمراهى نجات داد، و از جهالت نادانى رهائى بخشید، و بعد از ذلت و عزت، و بعد از کمى افراد بسیارتان گردانید. و معاویه با من در مورد حقى منازعه مى کند که آن براى من است و براى صلاح امت و قطع فتنه و آشوب آن را رها کردم، و شما با من بیعت کرده بودید که با هر که صلح کنم صلح و با هر که بجنگم بجنگید، به این عقیده رسیده ام که با معاویه سازش کنم ، و خط جنگ بین خود و او را پایان دهم، وبا او بیعت نمودم و دیدم که جلوگیرى از خونریزى بهتر از ریختن آن است، و قصدم از این کار صلاح و بقاى شماست و شاید این امر آزمایشى براى ما بوده و تا زمان اندکى آنان را بهره مند سازد.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.